سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حارث اعور به امیر مؤمنان گفت: «ای امیر مؤمنان!به خدا سوگند، من تو را دوست دارم» . [امام صادق علیه السلام]

 
چندی قبل سیصد و سی و نهمین عمل پیوند در بیمارستان منتصریه مشهد انجام شد و طی آن با اهدای رایگان کبد، کلیه، قرنیه و پوست حسین عزیزی مقدم 48 ساله، ساکن روستای «فدافن» از توابع بخش مرکزی کاشمر که در یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شده بود، به 4 بیمار نیازمند زندگی دوباره بخشید.

کلیه های این مرحوم به یک مرد 42 ساله اهل نیشابور و یک زن 44 ساله از شیروان که سال ها از نارسایی کلیه رنج می بردند و با دیالیز تحت درمان بودند به صورت رایگان اهدا و پیوند شد.

قرنیه نام برده نیز برای اهدا به بیماران نیازمند به بیمارستان خاتم الانبیاء(ص) مشهد ارسال شد و قسمتی از پوست او نیز برای اهدا به بیماران دچار سوختگی به بیمارستان امام  رضا(ع) فرستاده شد همچنین کبد این مرحوم به بیمارستان نمازی شیراز انتقال یافت تا به بیماران نیازمند اهدا شود.

خانواده مرحوم عزیزی که با داشتن سطح درآمدی پایین و تا قبل از دست دادن پدر فقط با فعالیت پدر در بخش کشاورزی و قالیبافی امرار معاش می کردند تصمیم گرفتند در اقدامی خداپسندانه و خیرخواهانه اعضای بدن پدرشان را بدون دریافت هیچ وجهی و به صورت کاملاً رایگان به بیماران نیازمند اهدا کنند تا ترویج کننده فرهنگ اهدای عضو در استان باشند. این خانواده فداکار که در روستای فدافن از توابع بخش مرکزی کاشمر ساکن هستند معتقدند اگرچه به لحاظ مالی در تنگ دستی قرار دارند اما از این که توانسته اند با اهدای اعضای پدرشان شرایط زندگی را برای افراد دیگری فراهم کنند بسیار خوشحال و خرسندند.

با عبور از خیابان «شهید ایام» وارد کوچه «شهید فغانی» می شویم چند قدمی جلوتر پارچه های سیاه رنگ بر دیوار خانه ای قدیمی به نشانه عزادار بودن صاحبان خانه خودنمایی می کند با عبور از راهرویی باریک به طول 15 متر وارد حیاط خانه می شویم. خانه ای قدیمی که از حیاط کوچک اش می توان به قناعت و مناعت طبع اهالی خانه پی برد...

اعضای خانواده دور تادور اتاق نشسته اند، هر کدام از آن ها خاطره ای از آن مرحوم تعریف می کند و اگرچه همسر مرحوم سکوت کرده اما از قطره های اشکی که هر از چند گاهی بر صورت اش سرازیر می شود می توان غم فراق همسر را دید.یکی از فرزندان مرحوم پس از شرح سانحه رانندگی پدر می گوید: پدرم هنگام بازگشت از محل کار دچار سانحه ای شد و پس از این که پزشکان از ادامه حیات او قطع امید کردند تصمیم گرفته شد که اعضای او پیوند داده شود.

مجتبی، برادر مرحوم عزیزی که هنگام اعزام برادرش از کاشمر به بیمارستان تربت حیدریه وی را همراهی کرده است نیز می گوید: در شرایطی که امیدی به بازگشت برادرم نبود، برای این که بتوانیم حداقل به افراد نیازمند عضو کمک کنیم، برای اهدای رایگان اعضای برادرم اعلام آمادگی کردیم.



او که هنوز هم از درگذشت برادر ناراحت است اما از این اقدام خیرخواهانه ابراز خرسندی می کند و می گوید: برادرم آرزو داشت به سفر کربلا و حج برود اما توان مالی نداشت، امیدوارم با این اقدام در محضر ائمه معصومین(ع) سربلند باشد.

وی تأکید می کند: امیدوارم اهدای عضو در جامعه اسلامی ما به یک فرهنگ تبدیل شود و زمانی که پزشکان از فردی قطع امید می کنند خانواده ها با اعلام آمادگی برای اهدای عضو به ادامه زندگی افراد نیازمند کمک کنند.

همسر مرحوم حسین عزیزی هم با چشمانی اشک آلود می گوید: در مدت حدود 30 سالی که با آن مرحوم زندگی کردم کمبودی احساس نکرده ام اما اکنون جای خالی او را در خانه احساس می کنم.

«معصومه نیازیان» یادآور می شود: اما از این که جان چند نفر نجات پیدا می کند و مشکلات خانواده آن ها برطرف می شود خوشحالم.

او به شرایط مالی شوهرش اشاره می کند و می  گوید: شوهرم توان و بضاعت مالی خوبی نداشت اما هر زمانی که برای آشنایان گرفتاری و یا مشکلی پیش می آمد حداکثر تلاش خود را برای گره گشایی از کار آن ها انجام می داد.

«جواد» فرزند کوچک مرحوم نیز در حالی که بغض گلویش را گرفته است، می گوید: امیدوارم این اهدای عضو موجبات شادی روح مرحوم پدرم را فراهم کند.

وی اهدای اعضای پدر پس از مرگ مغزی وی را تنها برای رضای پروردگار و آمرزش روح او می داند و می گوید: اگرچه عده ای به ما گفتند در قبال اهدای اعضای بدن می توانید وجه آن را دریافت کنید اما خانواده ما این عمل خداپسندانه را ترجیح داد.

فاطمه تنها دختر مرحوم عزیزی نیز با چشمانی اشکبار از این که اعضای بدن پدرش موجب شده 4 بیمار دیگر از نعمت سلامتی برخوردار شوند، ابراز خوشحالی می کند و می گوید: مرحوم پدرم در دوران 8 سال دفاع مقدس در منطقه سومار شیمیایی شده بود اما هیچ گاه به دنبال تشکیل پرونده جانبازی اش نرفت چرا که معتقد بود هنوز آن قدر زمین گیر نشده که نتواند کار کند به همین دلیل هم روز و شب تلاش کرد تا خدای نکرده ما احساس کمبودی در زندگی نداشته باشیم.

مادر حسین عزیزی هم در حالی که اشک هایش را با گوشه چادرش پاک می کند، می گوید: حسین، فرزند سوم من بود و امید دارم اهدای عضو بدنش مورد رضای خداوند قرار بگیرد و توشه ای برای آخرتش باشد.«محمد» فرزند بزرگ مرحوم هم برای پدرش طلب آمرزش می کند و می گوید: پدرم زحمات زیادی در دنیا متحمل شد و امیدوارم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/11:: 1:17 عصر     |     () نظر

 
چندی قبل سیصد و سی و نهمین عمل پیوند در بیمارستان منتصریه مشهد انجام شد و طی آن با اهدای رایگان کبد، کلیه، قرنیه و پوست حسین عزیزی مقدم 48 ساله، ساکن روستای «فدافن» از توابع بخش مرکزی کاشمر که در یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شده بود، به 4 بیمار نیازمند زندگی دوباره بخشید.

کلیه های این مرحوم به یک مرد 42 ساله اهل نیشابور و یک زن 44 ساله از شیروان که سال ها از نارسایی کلیه رنج می بردند و با دیالیز تحت درمان بودند به صورت رایگان اهدا و پیوند شد.

قرنیه نام برده نیز برای اهدا به بیماران نیازمند به بیمارستان خاتم الانبیاء(ص) مشهد ارسال شد و قسمتی از پوست او نیز برای اهدا به بیماران دچار سوختگی به بیمارستان امام  رضا(ع) فرستاده شد همچنین کبد این مرحوم به بیمارستان نمازی شیراز انتقال یافت تا به بیماران نیازمند اهدا شود.

خانواده مرحوم عزیزی که با داشتن سطح درآمدی پایین و تا قبل از دست دادن پدر فقط با فعالیت پدر در بخش کشاورزی و قالیبافی امرار معاش می کردند تصمیم گرفتند در اقدامی خداپسندانه و خیرخواهانه اعضای بدن پدرشان را بدون دریافت هیچ وجهی و به صورت کاملاً رایگان به بیماران نیازمند اهدا کنند تا ترویج کننده فرهنگ اهدای عضو در استان باشند. این خانواده فداکار که در روستای فدافن از توابع بخش مرکزی کاشمر ساکن هستند معتقدند اگرچه به لحاظ مالی در تنگ دستی قرار دارند اما از این که توانسته اند با اهدای اعضای پدرشان شرایط زندگی را برای افراد دیگری فراهم کنند بسیار خوشحال و خرسندند.

با عبور از خیابان «شهید ایام» وارد کوچه «شهید فغانی» می شویم چند قدمی جلوتر پارچه های سیاه رنگ بر دیوار خانه ای قدیمی به نشانه عزادار بودن صاحبان خانه خودنمایی می کند با عبور از راهرویی باریک به طول 15 متر وارد حیاط خانه می شویم. خانه ای قدیمی که از حیاط کوچک اش می توان به قناعت و مناعت طبع اهالی خانه پی برد...

اعضای خانواده دور تادور اتاق نشسته اند، هر کدام از آن ها خاطره ای از آن مرحوم تعریف می کند و اگرچه همسر مرحوم سکوت کرده اما از قطره های اشکی که هر از چند گاهی بر صورت اش سرازیر می شود می توان غم فراق همسر را دید.یکی از فرزندان مرحوم پس از شرح سانحه رانندگی پدر می گوید: پدرم هنگام بازگشت از محل کار دچار سانحه ای شد و پس از این که پزشکان از ادامه حیات او قطع امید کردند تصمیم گرفته شد که اعضای او پیوند داده شود.

مجتبی، برادر مرحوم عزیزی که هنگام اعزام برادرش از کاشمر به بیمارستان تربت حیدریه وی را همراهی کرده است نیز می گوید: در شرایطی که امیدی به بازگشت برادرم نبود، برای این که بتوانیم حداقل به افراد نیازمند عضو کمک کنیم، برای اهدای رایگان اعضای برادرم اعلام آمادگی کردیم.



او که هنوز هم از درگذشت برادر ناراحت است اما از این اقدام خیرخواهانه ابراز خرسندی می کند و می گوید: برادرم آرزو داشت به سفر کربلا و حج برود اما توان مالی نداشت، امیدوارم با این اقدام در محضر ائمه معصومین(ع) سربلند باشد.

وی تأکید می کند: امیدوارم اهدای عضو در جامعه اسلامی ما به یک فرهنگ تبدیل شود و زمانی که پزشکان از فردی قطع امید می کنند خانواده ها با اعلام آمادگی برای اهدای عضو به ادامه زندگی افراد نیازمند کمک کنند.

همسر مرحوم حسین عزیزی هم با چشمانی اشک آلود می گوید: در مدت حدود 30 سالی که با آن مرحوم زندگی کردم کمبودی احساس نکرده ام اما اکنون جای خالی او را در خانه احساس می کنم.

«معصومه نیازیان» یادآور می شود: اما از این که جان چند نفر نجات پیدا می کند و مشکلات خانواده آن ها برطرف می شود خوشحالم.

او به شرایط مالی شوهرش اشاره می کند و می  گوید: شوهرم توان و بضاعت مالی خوبی نداشت اما هر زمانی که برای آشنایان گرفتاری و یا مشکلی پیش می آمد حداکثر تلاش خود را برای گره گشایی از کار آن ها انجام می داد.

«جواد» فرزند کوچک مرحوم نیز در حالی که بغض گلویش را گرفته است، می گوید: امیدوارم این اهدای عضو موجبات شادی روح مرحوم پدرم را فراهم کند.

وی اهدای اعضای پدر پس از مرگ مغزی وی را تنها برای رضای پروردگار و آمرزش روح او می داند و می گوید: اگرچه عده ای به ما گفتند در قبال اهدای اعضای بدن می توانید وجه آن را دریافت کنید اما خانواده ما این عمل خداپسندانه را ترجیح داد.

فاطمه تنها دختر مرحوم عزیزی نیز با چشمانی اشکبار از این که اعضای بدن پدرش موجب شده 4 بیمار دیگر از نعمت سلامتی برخوردار شوند، ابراز خوشحالی می کند و می گوید: مرحوم پدرم در دوران 8 سال دفاع مقدس در منطقه سومار شیمیایی شده بود اما هیچ گاه به دنبال تشکیل پرونده جانبازی اش نرفت چرا که معتقد بود هنوز آن قدر زمین گیر نشده که نتواند کار کند به همین دلیل هم روز و شب تلاش کرد تا خدای نکرده ما احساس کمبودی در زندگی نداشته باشیم.

مادر حسین عزیزی هم در حالی که اشک هایش را با گوشه چادرش پاک می کند، می گوید: حسین، فرزند سوم من بود و امید دارم اهدای عضو بدنش مورد رضای خداوند قرار بگیرد و توشه ای برای آخرتش باشد.«محمد» فرزند بزرگ مرحوم هم برای پدرش طلب آمرزش می کند و می گوید: پدرم زحمات زیادی در دنیا متحمل شد و امیدوارم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/11:: 1:17 عصر     |     () نظر

 

 
 در شهر که گذر می‌کنی کوچه‌ها و خیابان‌هایی می‌‌بینی که بر ورودی هر یک، نام شهیدان نقش بسته است. این خیابان‌ها و کوچه‌ها، خانه‌هایی را در خود جای داده‌اند که زمانی همچون یک مدرسه بود. مدرسه‌هایی که معلم آن، مادرانی بودند که به فرزندان خود درس ایثار و شهامت می‌دادند.

مادرانی که خودشان شیرمردانی بودند که فرزندان خود را در راه حفاظت از سرزمین اسلامی به جبهه فرستادند و با شهادت آنها خم به ابرو نیاوردند تا مبادا دشمن شاد شود.

این مادران هنوز روزهایی را به یاد دارند که آرزوهایی را که برای فرزند دلبندشان داشتند با خدا معامله کردند؛ مادران خانواده‌هایی چون افراسیابی، جنیدی، نوری و جوادنیا در چهار یا پنج مقطع پای چنین معامله‌ای رفتند و هربار عزمشان جزم‌تر از گذشته شد. در ادامه شرح کوتاهی از مجاهدت این خانواده‌ها بخوانید، خانواده‌هایی که چند عزیز خود را در سال‌های دفاع مقدس از دست دادند.

خانواده شهیدان افراسیابی؛‌ پنج شهید

 

علی محمد افراسیابی پدر خانواده افراسیابی که خود از رزمندگان دلاور دوران دفاع مقدس بود، هفت پسر و یک دختر داشت.

وی از اهالی روستای امامه از توابع شمیرانات بود و پیش از انقلاب در محله میدان 13 آبان تهران زندگی می‌کرد.

خانواده افراسیابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در فعالیت‌های انقلابی حضور فعال داشت و همین فعالیت‌ها باعث شد این خانواده اولین شهید خود را تقدیم انقلاب اسلامی کند.

‌ابراهیم، اولین شهید این خانواده، درست در روزی که حضرت امام به میهن بازگشتند به دیدار ایشان شتافت و در روز21 بهمن در دفاع از همافران نیروی هوایی در خیابان پیروزی، مقابل تانک‌های گارد شاهنشاهی در دفاع از پادگان نیروی هوایی و حمایت از انقلاب اسلامی و امام خمینی به شهادت رسید، در حالی که فقط 13 سال داشت.

اسماعیل، دومین شهید خانواده افراسیابی است که چند ماه پس از ازدواج به جبهه رفت. وی از نویسندگان ورزشی روزنامه جمهوری اسلامی بود و با شرکت در عملیات فتح‌المبین در سال 1360 در دشت عباس به شهادت رسید.

شهید سوم خانواده افراسیابی، امیر پسر ارشد این خانواده است که در عملیات رمضان به شهادت رسید. وی در مراحل اول، دوم و سوم عملیات رمضان شرکت کرد و در تابستان 1361 به شهادت رسید.

جواد، چهارمین شهید خانواده افراسیابی است که علمدار جبهه‌ها نام گرفت و از فرماندهان بزرگ جنگ و از نیروهای اطلاعات و عملیات جبهه و یکی از تشکیل‌دهندگان گروه چریکی اندرزگو بود. وی همچنین پیش از شهادت به مقام جانبازی نائل آمده بود.

وی در عملیات والفجر 4 در منطقه عملیاتی کانیمانگا و شهر پنج‌وین به عنوان یک نیروی پیشرو مقابل بسیجیان حرکت می‌کند و‌ در قله 1904 کانیمانگا شهید می‌شود و پیکر مطهرش پس از 17 سال به خانواده باز می‌گردد.

حاج رضا نیز شهید پنجم خانواده افراسیابی است که بعد از دوران دفاع مقدس بر اثر عوارض شیمیایی جنگ تحمیلی و پس از تحمل سال‌ها درد و رنج به درجه رفیع شهادت نایل شد.

همچنین دو فرزند دیگر این خانواده یعنی محسن در عملیات‌ مطلع‌الفجر و بیت‌القدس و حبیب افراسیابی در عملیات بیت‌المقدس به درجه جانبازی نایل شدند.


خانواده شهیدان جنیدی؛‌چهار شهید

 

بتول جنیدی، مادر شهیدان جنیدی، 15 ساله بود که به عقد پسرعمویش حاج احمد جنیدی در آمد و همراه او از پیشوای ورامین به قم رفت. حاج احمد جنیدی در حوزه‌ علمیه قم، طلبه بود. آن دو زندگی ساده‌ای را شروع کردند و صاحب چهار پسر شدند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، احمد جنیدی امام‌جمعه شهرستان رودسر شد و با خانواده‌اش به آنجا رفت. با شروع جنگ تحمیلی نخست نصرالله و سپس رضا و محمد به جبهه رفتند که هر سه شهید شدند و آخرین پسر خانواده یعنی عبدالحمید نیز بعد از جنگ و پس از مدت‌ها تحمل درد و رنج ناشی از مسمومیت شیمیایی در سال 79 به شهادت رسید.

خانم جنیدی که مدیر و موسس مدرسه علمیه خواهران فاطمیه در پیشوای ورامین است، در حال حاضر هیچ فرزندی ندارد و تنها با عروسش همسرشهید محمد جنیدی زندگی می‌کند.

سال 77 درست قبل از رحلت حاج احمد جنیدی بود که برای اولین بار رهبر معظم انقلاب برای عیادت از وی به پیشوای ورامین، محل زندگی این خانواده رفتند.‌

یک روز از هفتمین شب درگذشت حاج عبدالحمید می‌گذشت که این خانواده برای دومین بار میزبان رهبر خویش شد که این مرتبه برای عرض تسلیت به خاطر شهادت پسر چهارم خانواده بود.

رهبر معظم انقلاب در آن دیدار جمله‌ای در تکریم این خانواده فرموده و نوشتند: «یاد شهیدان و صالحان این خانواده را همواره شاخص راه خود قرار دهید و با همان همت و انگیزه به سمت همان هدف که اعتلای کلمه اسلام است پیش بروید. خداوند شما و همه را موفق فرماید.»

اما حضور سومین بار رهبر معظم انقلاب در منزل شهیدان جنیدی خود حکایت دیگری است از توجه مقام معظم رهبری به خانواده شهیدان جنیدی.

نصرالله جنیدی فرزند شهید عبدالحمید در خرداد سال 90 بر اثر سانحه‌ای به دیار باقی شتافت و همین موضوع رهبر انقلاب را بر آن داشت تا برای تسلیت گفتن به این خانواده به ورامین بروند.

معظم‌له در زیر عکس جوان تازه گذشته نوشتند: «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم؛ خداوند متعال رحمت و فضل خود را بر خانواده شاکر و پرگذشت و با اخلاص جنیدی روزافزون فرماید؛ درجات مرحوم حجت‌الاسلام جنیدی و فرزندان شهیدش و جوان عزیز تازه درگذشته را متعالی سازد و به بانوی محترم جنیدی و دیگر بازماندگان صبر و سکینه عنایت کند»


خانواده شهیدان نوری؛‌ چهار شهید

 

پدر و مادر شهیدان نوری در حالی چهار فرزند خود را تقدیم نظام و انقلاب کردند که خود نیز پشت جبهه‌ها به ترغیب و تشویق مردم برای کمک‌رسانی و حضور آگاهانه در جبهه‌ها مشغول بودند. حالا اگرچه حاج میرزا نوری خود در کنار فرزندان شهیدش است، اما هنوز مردم شهر چهره متبسم وی را بخوبی به یاد دارند.

اولین شهید این خانواده بزرگوار، حسین نام دارد؛ شهیدی که در عملیات رمضان در سال 1361 به درجه شهادت رسید. وی در حالی که برادرانش نیز در جبهه بودند، همراه سردار شهید غلام زارعی راهی جبهه‌های جنوب شد و در ماه مبارک رمضان در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

دومین شهید خانواده نوری، علی است که فرمانده گردان دوم لشکر 33 المهدی(عج) بود. این شهید بزرگوار طنینی آسمانی داشت و همرزمان وی هنوز هم از طنین دلنشین دعای کمیل او و مداحی‌هایش که روحیه‌بخش سپاهیان اسلام بود، یاد می‌کنند. وی پس از شرکت در عملیات والفجر2، در تاریخ 26 تیر ماه سال 1362 برفراز ارتفاعات حاج عمران به شهادت رسید.

سومین شهید خانواده نوری، محمد است. وی پس از پیروزی انقلاب خدمت نیمه‌تمام سربازی خود را با گذراندن شش ماه دوره احتیاط به پایان رساند و به عضویت سپاه پاسداران عسلویه درآمد. در همین دوران ازدواج کرد. با شروع جنگ تحمیلی و پس از شهادت برادرانش، وی نیز عازم جبهه‌ها شد.

او در عملیات طریق‌القدس هدف اصابت گلوله دشمن قرار گرفت، اما با وجود مجروحیت شدید دوباره به جبهه‌های نبرد بازگشت و عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر 8 و کربلای سه عرصه دلاوری‌های این سردار اسلام به عنوان فرمانده گردان بود.

وی سرانجام در عملیات کربلای 4 در دی‌ماه سال 1365 در محور ام‌الرصاص بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و مدتی بعد و در حالی‌که خانواده‌شان داغدار شهادت چهارمین شهید خود غلام نوری بودند پیکر مطهر وی نیز به آغوش خانواده بازگشت.

آخرین شهید خانواده، غلام بود. او با آغاز جنگ تحمیلی، همراه با پدرش ابتدا در پایگاه‌های مقاومت به جمع‌آوری کمک برای جبهه‌ها مشغول شد و سپس همدوش با دیگر برادران دلاورش، راهی مناطق غرب و جنوب کشور شد. وی بیش از شش سال در میدان‌های جنگ با دشمن پیکار کرد و با آن که سه برادر فداکارش شربت شهادت نوشیدند و مادر صبور و دلسوخته‌اش به رحمت ایزدی پیوست، هرگز دست از جهاد نکشید و بارها در راه اسلام مجروح شد و در جبهه‌ غرب بر اثر بمباران شیمیایی بسختی مصدوم شد.

این شهید بزرگوار سرانجام براثر مجروحیت جنگ، تنها چهار روز مانده به مهرماه سال 66 در سن 33 سالگی به برادران شهیدش پیوست.


خانواده شهیدان جوادنیا؛ چهار شهید

فاطمه عباسی ورده، مادر شهیدان جوادنیا، اگرچه داغ چهار فرزند شهیدش را همچنان در دل دارد، اما هنوز هم از آرمان‌های خود کوتاه نیامده است.

وی که در خانواده‌ای مذهبی متولد شد، در 12 سالگی با یکی از آشنایان خانوادگی‌ ازدواج کرد و به تهران آمد. خداوند به وی شش پسر و چهار دختر داد که چهار پسرش به درجه رفیع شهادت نائل آمده‌اند. فرزندان وی نقش فعالی در دوره انقلاب داشتند و اکثرا در راهپیمایی‌های ضدرژیم طاغوت حضور پیدا می‌کردند.

خانم عباسی رمز داشتن چنین فرزندان صالحی را نماز اول وقت می‌داند. وی می‌گوید: «باید نیت پدر و مادر هنگام به دنیا آوردن فرزندانشان پاک باشد، همچنین من از وقتی خود را شناختم نمازم را اول وقت خوانده‌‌ام. بچه‌هایم هم همین طور.» نخستین فرزند شهید این خانواده احمد بود.

وی پس از پیروزی انقلاب با عضویت در سپاه پاسداران به گروه چمران می‌پیوندد و برای برقراری امنیت به کردستان می‌رود. سه روز پس از اعزام وی به کردستان، احمد در جریان حمله کوموله‌ها به پادگانی در کردستان به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید.

مادر شهیدان جوادنیا می‌گوید: «پس از شنیدن خبر شهادت احمد، سجده شکر به جای آوردم و خدا را شکر کردم که او به آرزویش رسیده است.» پس از شهادت احمد، علی و یونس، دیگر شهیدان این خانواده نیز با هم به جبهه رفتند و در عملیات بیت‌المقدس که منجر به آزاد سازی خرمشهر شد، شرکت داشتند.

علی در گردان حضرت علی(ع) و یونس هم در گردان حضرت زهرا(س) حضور داشت. این دو برادر در فاصله چند ساعت از یکدیگر بر اثر اصابت گلوله به شهادت می‌رسند.

مادر شهیدان جوادنیا می‌گوید: «قبل از آن که خبر شهادتشان را به من بدهند خواب دیدم در بهشت زهرا هستم و سه بانویی را دیدم که با قامتی بلند لباس‌های عربی سیاهی به تن داشتند و راه را برای من باز کرده و به همه می‌گفتند کنار بروید مادر سه شهید می‌آید. این جمله را سه مرتبه تکرار کردند.»

پس از شنیدن خبر شهادت علی، خانواده وی که مشغول عزاداری برای از دست دادن او بودند، خبر شهادت یونس را نیز دریافت می‌کنند.

مادر شهیدان جوادنیا عنوان می‌کند: «پس از دریافت خبر شهادت سومین فرزندم، ‌از خواهران آنها خواستم برای آنها گریه نکنند، چراکه جایگاه واقعی آنان را می‌دانستم.»

چهارمین شهید این خانواده هم محمد نام دارد که بعد از گذشت پنج سال از شهادت علی و یونس، او نیز به شهادت می‌رسد.

وی آخرین فرزند خانواده جوادنیا بوده در پادگان 21 حمزه تعلیم سلاح می‌داد و تخریب‌چی هم بوده است. این شهید بزرگوار زمانی که برای عملیات شناسایی وارد منطقه‌ای می‌شود، با تیراندازی دشمن روبه‌رو می‌شود و با اصابت گلوله به صورتش به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید.


جعفر تکبیری 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/11:: 1:15 عصر     |     () نظر

حضرت علی (ع) : دنیا برای رسیدن به آخرت آفریده شد ، نه برای رسیدن به دنیا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/10:: 11:45 صبح     |     () نظر

متخصصان روانشناسی در یک مطالعه جدید دریافته‌اند که روش مورد علاقه هر فرد برای طبخ و خوردن تخم‌مرغ می‌تواند نوع شخصیت وی را آشکار سازد.

به گزارش افکارنیوز به نقل از ایسنا، این متخصصان ادعا کرده‌اند با توجه به اینکه هر فردی چگونه تخم‌مرغ مصرف می‌کند می‌توان شخصیت، شغل و حتی اسرار خصوصی‌تر زندگی انسان‌ها را پیش‌بینی کرد.

متخصصان انگلیسی با استفاده از فرمول‌های ریاضی خاص و نیز پروسه‌ای موسوم به «کند وکاو داده‌ها» به وجود یک ارتباط آماری بین شخصیت، الگوی زندگی و طبقه اجتماعی افراد با روش مورد علاقه آنها برای طبخ و مصرف تخم‌مرغ مثلا به شکل آب‌پز، نیمرو شل، نیمرو هم زده یا به صورت املت، پی بردند.

به گزارش روزنامه دیلی‌میل، این بررسی‌ها نشان داد افرادی که ترجیح می‌دهند تخم‌مرغ نیمرو با زرده شل بخورند شخصیتی خونگرم و اجتماعی دارند، موسیقی‌های شاد گوش می‌دهند و اغلب شادتر هستند.

افرادی که دوست دارند تخم‌مرغ آب‌پز بخورند شخصیتی بی‌انضباط و بی‌برنامه دارند. افرادی که تخم‌مرغ نیمرو با زرده هم زده را ترجیح می‌‌دهند معمولا محتاط‌‌‌ تر و محافظه‌کارند و افرادی که علاقه بیشتری به خوردن املت دارند، معمولا شخصیتی خوددار و منضبط دارند. بعلاوه بیشتر علاقه‌مندان به خوردن تخم‌مرغ نیمرو مردها و جوانترها هستند که جزو طبقه کاری ماهر به حساب می‌آیند. همچنین افرادی که تخم‌مرغ هم زده دوست دارند معمولا به مدیر شدن و کار کردن در سطوح بالای کاری تمایل بیشتری نشان می‌دهند و دوست دارند خانه شخصی داشته باشند و علاقه‌مندان به خوردن املت همیشه به نظم و انضباط در خانه اهمیت بیشتری می‌دهند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/10:: 11:44 صبح     |     () نظر

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها