سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانشمندان، حبّ ریاست است [امام علی علیه السلام]
حکایت ها

 

«سید امام‌ قاضی» می‌گوید: برای‌ کاری‌ گذرم‌ به‌ شهر سمرقند افتاد. ناگاه‌ در راه، یکی‌ از علمای‌ سمرقند را دیدم‌ که‌ پیش‌ روی‌ من‌ ایستاده‌ است. از اسب‌ فرود آمدم‌ و به‌ او احترام‌ گزاردم.
آن‌ مرد عالم‌ پرسید: آیا نزد سلطان‌ می‌روی؟
گفتم: آری، به‌ بخارا نزد سلطان‌ می‌روم.
او جلو آمد و گفت: پیغامی‌ دارم. آیا آن‌ را به‌ سلطان‌ می‌رسانی؟
دست‌ بر سینه‌ام‌ نهادم‌ و به‌ اطاعت‌ گفتم: آری! آن‌ چه‌ بفرمایید، به‌ گوش‌ سلطان‌ خواهم‌ رسانید.
مرد عالم‌ گفت:از قول‌ من‌ به‌ سلطان‌ بگو:آن‌چه‌ را به‌ دست‌ کارگزاران‌ حکومتی‌ تو بر مردم‌ می‌رود، یا می‌دانی‌ و یا نمی‌دانی. اگر می‌دانی‌ و خاموش‌ هستی‌ و هیچ‌ نمی‌گویی؛ پس‌ وای‌ بر تو! اما گر نمی‌دانی، وای‌ بر ما که‌ سلطانی‌ بر ما حکومت‌ می‌کند که‌ از حال‌ و روز و سختی‌ زندگی‌ رعیت‌ خویش‌ خبر ندارد.
سید امام‌ قاضی‌ دنبالهِ‌ ماجرا را چنین‌ توضیح‌ می‌دهد وقتی‌ به‌ دربار سلطان‌ رسیدم، این‌ پیغام‌ را هم‌ دادم. سلطان‌ از شنیدن‌ سخن‌ مرد عالم‌ بسیار گریست‌ و بعد از آن، اساس‌ عدل‌ را در حکومت‌ خویش، محکم‌ نمود.
قصه‌های‌ جوامع‌الحکایات، صص‌ 99 و100‌ 99 و100

                                   داروغه

داروغه بغداد در بین جمعی ادعا میکرد تا به حال کسی نتوانسته است او را گول بزند.

فردی در میان آن جمع بود، به داروغه گفت:

گول زدن تو کار آسانی است، ولی به زحمتش نمی ارزد.

داروغه گفت:

چون از عهده بر نمیآیی، این حرف را میزنی.

آن فرد گفت:

افسوس که کار خیلی واجبی دارم، و گرنه همین الا‌ن تو را گول میزدم.

داروغه گفت:

حاضری بروی و فوری کارت را انجام دهی و برگردی ؟

گفت: بلی. همینجا منتظر من باش، فوری میآیم.

او رفت و دیگر بازنگشت.

داروغه پس از دو ساعت معطلی، شروع به فریاد زدن کرد و گفت:

اولین دفعه است که این دیوانه مرا این گونه فریب داد و چندین ساعت معطلم کرد.

انتقام از معلم

امیر نصر سامانی، در کودکی به مکتبخانه می‌رفت و در یادگیری قرآن، سعی و کوشش کافی به کار نمی‌برد. معلمی که کار تعلیم او را بر عهده داشت، احترام او را که امیرزاده بود، نگه نمی‌داشت و گاهی او را چوب می‌زد و تنبیه می‌‌کرد.
امیر نصر هر بار که چوب می‌خورد، به بچه‌های دیگر می‌گفت:اگر روزی قدرت پیدا کردم، سزای این معلم را کف دست او خواهم گذاشت.
وقتی او به پادشاهی رسید، شبی از شب‌ها به ایام کودکی خودش می‌اندیشید و به یاد آن معلم مکتبخانه افتاد و جای چوب‌هایی که خورده بود، به سوزش و خارش افتاد. همه آن شب را به فکر انتقام بود، تا سپیده صبح طلوع کرد و خدمتگزاری را طلبید و چنین فرمان داد: به باغ می‌روی و از درخت به، ده شاخه تازه جدا می‌کنی و می‌آوری. بعد، خدمتگزار دیگری را به دنبال معلم مکتبخانه فرستاد. وقتی معلم با فرستاده امیر رو به رو شد، پرسید: ای مرد! امیر وقتی تو را به دنبال من فرستاد چه حالی داشت؟ فرستاده گفت: ده چوب تازه از درخت به برای او چیده بودند و چهره‌اش خشمگین می‌نمود. معلم دانست که دام انتقام برای او گسترده شده و امیر در اندیشه دوران کودکی خود می‌باشد.
 وقتی با مرد فرستاده همراه شد، مقابل مغازه میوه فروشی لحظه‌ای درنگ کرد و پرسید: آیا اجازه دارم که دقیقه‌ای به این مغازه بروم؟ فرستاده به او اجازه داد. معلم از میوه فروش، دانه‌ای به که رسیده بود و خوشرنگ، خریداری کرد و آن را در لباسش پنهان ساخت و همراه فرستاده به راه افتاد.
 وقتی به قصر رسیدند و چشم خلیفه بر او افتاد، چوبی را برداشت و در حالی که آن را تکان می‌داد، پرسید: درباره این چوب، چه می‌گویی؟ معلم، بدون لحظه‌ای درنگ، به را نشان داد و گفت: زندگانی امیر دراز باد! این میوه لطیف، از این چوب پدیده آمده است. امیر چون این سخن لطیف را شنید به معلم سختگیرش انعام و هدایای زیادی بخشید و گفت: حقوق ماهیانه برای شما در نظر گرفته‌ام، که هر ماهه دریافت خواهید داشت.
قصه‌های جوامع الحکایات، صص 94 - 92

لقمان در جوانی

لقمان در دوران جوانی برده و غلام بود. روزی اربابش به او گفت: امسال زمین را به زیر کشت کنجد ببر.
لقمان رفت و به جای کنجد، جو کاشت.
در فصل درو، وقتی ارباب او آمد، به لقمان گفت: مگر نگفتم کنجد بکار؟!
لقمان گفت: من جو کاشتم و گفتم شاید کنجد بروید.
اربابش گفت: عجب آدمی هستی! چه کسی جو کاشته و کنجد درو کرده است که تو چنین انتظار داری؟
لقمان گفت: ای ارباب! من دیدم تو دروغ می‌گویی، غیبت می‌کنی، به ناموس مردم نگاه حرام می‌کنی، حق مردم را پایمال می‌کنی و بعد هم می‌گویی من اهل بهشت هستم؛ از این رو با خود گفتم اگر از این گناه‌های تو بهشت سبز شود، از جو کاشتن من نیز کنجد خواهد رویید.
وقتی ارباب او این سخنان را شنید، به وی گفت: تو مرد حکیمی هستی؛ تو را در راه خدا آزاد کردم.
گفتار انبیاء، از آدم تا خاتم، ص202.م، ص202.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/12:: 10:2 صبح     |     () نظر

کمی باهم بخندیم !!!!

شخصی در مراسم تدفین سومین همسر یکی از همسایگان شرکت نموده بود با ناراحتی به خانه برگشت. زنش جلو آمد پرسید : چته ؟ بسیار غمگین و ناراحتی ؟ گفت :
 چرا ناراحت نباشم در حالی که رفیقم سه بار مرا در مراسم تدفین همسرش دعوت کرده ولی من نتوانستم یکبار هم او را دعوت کنم .

           hadyeh.gifhadyeh.gifhadyeh.gif

یک جلسه پر شور تبلیغاتی برای انتخابات برقرار بود. کاندیدای پر حرارت و حرافی پشت تریبون قرار گرفته بود ، می گفت :
 آقایان ! آنچه که جامعه ما الان لازم دارد رهائی از رادیکالیسم ، سوسیالیسم ، کمونیسم .... است.
 پیرمردی بلند شد گفت : ببخشید آقا ، یه فکری هم واسه این روماتیسم من بکنید که امانم را بریده است !!!

          dnjxakejfmmmz3kum8n.gif
مرد : عزیزم هیچ می دانستی تو یکی از زیباترین زنهایی بودی که من در طول عمرم با آنها برخورد داشتم . زن : واقعاً ؟ مرد : البته ! این را هم می دانستی که من کمتر از چند ثانیه تصمیم به ازدواج با تو را گرفتم و کمتر از چند صدم ثانیه با تو ازدواج کردم ؟ زن : واقعا؟ مرد : البته ! و درست به همین دلیل بود که از فردای ازدواجمان تصمیم به چاپ خاطراتم گرفتم چون به نظرم این حق هر انسانی است که بداند وقتی پشت هر عملی تفکری عمیق نباشد چه بلایی سرش می آید !

         

دزدی را بردند پیش بازپرس برای بازجوئی بازپرس از دزد پرسید : چرا در خانه مردم رفتی ؟ دزد گفت : آقای بازپرس شب عوضی گرفتم من خیال می کردم منزل خودمونه .بازپرس گفت اگر خیال کردی منزل خودتونه پس چرا وسط حیاط تا آن خانم را دیدی فرار کردی ؟ دزد گفت خیال کردم مادر زنمه ؟ !

edame-matlab.gif
اسیر بند شکم را دوشب نگیرد خواب
                                 شبی ز معده خالی شبی ز پر خوردن

                                گل3.jpg
دزدی مادری پیر و زمین گیر داشت روزی مادر از او خواست تا کفن پاک و حلال برایش آماده کند. دزد همینکه از خانه بیرون رفت عالمی را دید که دستار بزرگ زربفتی بر سر داشت آنرا مناسب مادرش یافت و از او بزور گرفت . اما ناگهان کلام مادرش یادش افتاد و با چوب شروع بزدن او کرد. مرد گفت : دستارم را گرفتی دیگر از جانم چه می خواهی ؟ دزد گفت : بگو حلال است. مرد گفت : حلال است ، حلال است. دزد با خیالی آسوده دستار را برای مادرش آورد. مادر از او پرسید : حلال است ؟ دزد گفت : فریاد حلال حلال او به آسمان بلند بود !!   
           11567749113816958997.gif           

جوان فقیری برای خواستگاری دختر ثروتمندی بخانه او رفت پدر دختر دستور داد پسرانش آن جوان را کتک مفصلی زدند و از خانه بیرونش کردند. جوانک کتک خورده با حالت غیر عادی داشت می رفت شخص ازش پرسید : چه کسی ترا زده ؟! وی در جواب گفت : با برادر زنم مختصری درگیری پیدا کردیم !!

hadyeh.gifhadyeh.gifhadyeh.gifhadyeh.gifhadyeh.gif

در یکی از کلاسها شاگردان سر و صدا و داد و بیداد می کردند ناظم با عصبانیت وارد کلاس شد و با صدای بلند گفت :
 اینجا طویله است ؟ یکی از شاگردان جواب داد ! نه آقا عوضی اومدین.

             jpg.gifjpg.gifjpg.gifjpg.gifjpg.gif
شخصی زنش را نزد قاضی برد تا طلاق دهد ، قاضی پرسید : نام زنت چیست ؟ شخص گفت : نمی دانم . قاضی گفت : مگر تازه ازدواج کرده اید ؟ جواب داد : خیر ، قاضی گفت : چند ساله ؟ شخص گفت دقیق نمی دانم ، اما اول ازدواج ریشم سفید نبوده. قاضی گفت : پس چرا نامش را نپرسیدی ؟ شخص گفت : آقای قاضی این زن هیچوقت ساکت نشد تا بتوانم ازش بپرسم ، او دائماً در حال حرف زدن است !!!

                 513525co85bifxjw.gif
شخصی می خواست خبر کشته شدن دوستش را که زیر غلطک رفته بود به همسر او برساند گفت : ببخشید ! شوهر شما یک مرد چاق و کوتاه قد نبود ؟ زن گفت : چرا مگر چی شده ؟ گفت نترسید ! حالا دیگه دراز و پهن شده !!!


جنازه ای را از کوچه ای عبور می دادند درویشی با پسرش ایستاده بود ، پسر پرسید : بابا در این صندوق چیست ؟ پدر گفت : آدم ! پسر پرسید : کجا می برندش . پدر گفت : جائی که نه خوردنی باشد نه پوشیدنی نه نان ، نه آب ، نه هیزم ، نه آتش ، نه زر ، نه سیم ، نه بوریا ،

نه گلیم ، پسر گفت : یعنی به خانه ما می برندش !!

           jpg.gifjpg.gifjpg.gifjpg.gifjpg.gif
مردی خسیس و پول دوست با خانمش رفته بود شمیران برای هواخوری از کنار بساط یک کبابی گذشتند بوی کباب و ریحان تازه در آن شامگاه خوش شمیران بیداد می کرد. زنش گفت : به به چه بوی خوشی شوهرش گفت : اگه قول بدهی زن خوبی باشی...اذیتم نکنی...یه دور دیگه بر می گردونمت که باز هم بو کنی !!

شبی زن و شوهری خوابیده بودند که ناگهان زن شروع کرد به لگد پرانی و داد و فریاد ، شوهر زنش را از خواب بیدار کرد پرسید ؟ چه شده ؟ چرا لگد می زنی و فریاد می کشی ؟ زن گفت :
 خواب وحشتناکی دیدم و ترسیدم ! شوهر پرسید : چه خوابی دیدی ؟ زن گفت : خواب دیدم که مرده ام و می خواهند مرا دفن کنند !شوهر گفت : چقدر احمق بودم که بیدارت کردم .!




کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/12:: 10:1 صبح     |     () نظر

 

 

سلمان فارسی؛ ثابت‌قدم در ولایت علی ابن ابیطالب(ع)

عمر پربرکت‌ پیامبر(ص)به‌ شصت‌ و یک‌ سالگی‌ رسیده‌ بود، که‌ سوره «نصر» نازل‌ شد و «فتح‌ مکه» را مژده‌ داد. این‌ سوره‌ را رسول‌ خدا(ص) برای‌ یاران‌ خویش‌ خواند و همه‌ خوشحال‌ و امیدوار شدند؛ ولی‌ وقتی‌ عباس‌ - عموی‌ پیغمبر(ص- ) مژده‌ پیروزی‌ را شنید، گریست! رسول‌ خدا(ص) فرمود: عموجان! چه‌ چیزی‌ تو را به‌ گریه‌ واداشت؟ عباس‌ گفت: گمان‌ می‌کنم، این‌ پیروزی‌ برای‌ تو، پیام‌ رحلت‌ باشد!
پیامبر(ص) فرمودند: آری! همینطور است‌ که‌ تو می‌گویی! پیامبر(ص) پس‌ از آن‌ گفت‌وگو، مدت‌ دو سال‌ زیست. البته‌ این‌ سوره، «تودیع» هم‌ نامیده‌ شده‌ است. دربارهِ‌ این‌ که‌ عباس‌ چگونه‌ از این‌ سوره، به‌ خبر ناخوشایند پی‌ برده‌ است، می‌گویند: مفهوم‌ «فسبح‌ بحمد ربک» آن‌ است‌ که، تو مزهِ‌ مرگ‌ را می‌چشی‌ و به‌ دیدار خداوند می‌روی، همان‌ طور که‌ پیامبران‌ قبل‌ از تو مزه‌ مرگ‌ را چشیدند. سلمان‌ فارسی، که‌ رسول‌ خدا(ص) او را محبوب‌ خدا و خویشتن‌ و از خاندان‌ خود دانسته(1) و نیز «ابن عبدالبر اندلسی» او را مجاهد، فاضل، عالم، زاهد و عاشق‌ شمرده‌ است‌ (2) و «ابن‌ حجر عسقلانی»(3) و نیز ابن‌ ابی‌ الحدید معتزلی اینگونه‌ اعترافات‌ را درباره‌ او بیان‌ داشته‌اند(4)، در ماجرای‌ پس‌ از رحلت‌ پیامبر(ص) و موضوع‌ مهم‌ جانشینی‌ آن‌ حضرت، نقش مهمی را در تثبیت امامت حضرت علی(ع) ا‌یفا نموده‌ است‌. بهویژه‌ این‌ که‌ خود می‌گوید: ما با رسول‌ خدا(ص) بیعت‌ کردیم، که‌ در مرحله‌ نخست‌ نسبت‌ به‌ امور مسلمانان‌ خیرخواه‌ و دلسوز باشیم، و نیز امامت‌ علیبنابیطالب(ع) و پیروی‌ از آن‌ امام‌ را به‌ عهده‌ گیریم.
سلمان‌ فارسی‌ در بحران‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ خدا(ص) و امامت‌ امام‌ علی(ع) نقش‌ میانداری‌ اصحاب‌ را بهعهده‌ داشته‌ و در مراحل‌ مختلف، بر اساس‌ اطاعت‌ و موافقت‌ امام‌ علی(ع) اقدام‌های‌ مهمی‌ را انجام‌ داده‌ است. وی‌ روایت‌ می‌کند: وقتی‌ امیرالمؤ‌منین(ع) کار غسل‌ و تجهیز رسول‌ خدا(ص) را به‌ پایان‌ رسانید، به‌ خانه‌ برگشت. ابوذر، مقداد، فاطمه(س)، حسن‌ و حسین‌(ع) وارد شدند. علی‌(ع) جلو ایستاد و ما پشت‌ سر او صف‌ کشیدیم‌ و بر جسد رسول‌ خدا(ص) نماز خواندیم.
سلمان‌ می‌گوید: البته‌ کار بیعت‌ ابوبکر به‌ پایان‌ رسیده‌ بود؛ اما همین‌ که‌ شب‌ فرا رسید، علی‌(ع)، فاطمه(س) را سوار چهارپایی‌ کرده‌ دست‌ حسن‌ و حسین(ع) را نیز در دست‌ خود گرفت، در خانه‌ شرکت‌ کنندگان‌ در «جنگ‌ بدر». مهاجران‌ و انصار رفت، تا جایی‌ که‌ هیچ‌ خانه‌ای‌ را فروگذار نکرد و حق‌ اولویت‌ خویش‌ را بیان‌ نمود و آنان‌ را به‌ یاری‌ خود فراخواند؛ ولی‌ جز چهل‌ نفر کسی‌ به‌ آن‌ حضرت‌ جواب‌ موافق‌ نداد! آن‌ حضرت‌ با این‌ افراد صحبت‌ کرد و قول‌ مساعد گرفت‌ تا برای‌ صبح‌ فردای‌ آن‌ شب، سرهای‌ خود را بتراشند، سلاح‌های‌ خویش‌ را بردارند و در حالی‌ که‌ برای‌ بیعت‌ با او آماده‌ کشته‌ شدن‌ هم‌ هستند، حضور به‌هم‌ برسانند. اما فردای‌ آن‌ شب‌ غیر از چهار نفر، یعنی‌ من، ابوذر، مقداد، و زبیر بن‌ عوام‌ کسی‌ به‌ قول‌ خود وفا نکرد و حضور نیافت! ناچار علی‌(ع) موضوع‌ رفتن‌ به‌ در خانهِ‌ همان‌ افراد را سه‌ شب‌ متوالی‌ تکرار کرد؛ ولی‌ جز ما چهار نفر، کسی‌ حمایت‌ از حضرت‌ را نپذیرفت، و علی‌(ع) هم‌چون‌ وضع‌ را این‌گونه‌ دید، ناچار خانه‌نشینی‌ و گردآوری‌ قرآن‌ را - برگزید.(6)
پی‌ نوشت‌ ها
1. استیعاب، ج‌ 2، ص‌ 98
2. همان‌
3. الاصابه، ج‌ 2، ص2
4. ابن‌ ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغه، ج‌ 18، ص‌35
5. فتادی‌ صحابی‌ کبیر، سلمان‌ فارسی، ص‌104
6. بحارالانوار، ج‌ 22، ص‌ 329یر، سلمان‌ فارسی، ص‌104
6. بحارالانوار، ج‌ 22، ص‌ 32


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/12:: 10:0 صبح     |     () نظر

توصیه های تربیتی

 

ریشه یابی دروغ گویی در برخی کودکان

دروغگویی کودکان, در بیش تر اوقات ممکن است به سبب پیروی از پدر و مادر یا دیگران صورت گیرد. والدین نباید به کودکان دروغ بگویند؛ چون بزرگ ترین الگوی دروغگویی برای کودکان خود می شوند.

گاهی کودکان برای فرار از مجازات دروغ می گویند. کودک برای پنهان کردن خطای خود به دروغگویی متوسل می شود, این گونه دروغ گفتن با شدت تنبیه و مجازات تعیین شده از سوی والدین و مربیان ارتباط مستقیم دارد.

با واگذاری تکالیف سنگین و داشتن توقع غیر عادی از کودکان, آنها به دروغگویی وادار می شوند. تحمیل کارهای طاقت فرسا و داشتن توقعات نابجا موجب خواهد شد که کودک به دروغ پناه برد و در اثر تکرار دروغگو شود؛ زیرا کودکان از رنجش والدین و این که آنها او را تنبل و بی عرضه بدانند به شدت می ترسند.

کودکی که در خانواده مورد بیاعتنایی قرار می گیرد, بزرگ ترین لذت را خودنمایی و جلب توجه دیگران می داند؛ ولی چون با راستگویی نمی تواند افکار دیگران را متوجه خود کند, ناچار دروغ میگوید. والدین باید به کودکان خویش بفمانند که برای آنها ارزش قائل هستند.

گاهی کودکان برای کسب محبت دیگران و یا برای تهمت زدن و انتقام جویی از شخصی دیگر, دروغ میگویند.
توجه والدین به این نکات و داشتن رفتاری مناسب در برابر آن می تواند کودکان را از این ویژگی ناپسند دور کند.د دور کند.

تربیت شایسته

برخی از والدین محترم قید و بندهایی به جان کودک می‌زنند که وجدان او را ناراحت می‌کند و در روح وی مشکلاتی پدید می‌آورد که مانع تکامل او می شود و سال‌های بعد نیز که به جامعه گام مینهد، از این خارهای راه رنج می‌برد و ترس‌ها و نگرانی‌ها، او را از هر پیشرفتی باز‌می‌دارد.
در همهِ مراحل تربیت کودک، باید ظرفیت، توان و اقتضای سنّی او را در نظر گرفت. نظم و انضباط و مؤدب‌بودن، ضروری است، ولی از کودک دوساله نباید توقع انضباط و ادبی را داشت که از کودک هشت ساله انتظار می‌رود. روح کودک دوساله با مقرّرات خشک و شدید، بیگانه است.
«تربیت» غیر از «انضباط خشک» است. والدین باید فرق بین این دو را بشناسند تا به نام تربیت دچار «ضدتربیت» نشوند و این «تربیت» غیر از «لوس و خودخواه» بارآوردن کودک است.
سلیقه‌های تربیتی گوناگونی در جامعه وجود دارد؛ از این‌رو نباید فرزندانشان را فدای تقلید از دیگران و سلیقه و توقع‌های آنان کنند، بلکه باید با بررسی و مشورت با افراد باصلاحیّت، یک شیوهِ درست تربیتی را انتخاب و فرزندانشان را بر مبنای آن تربیت کنند، در غیر این‌صورت در میان امواج سلیقه‌های گوناگون تربیتی، سرگردان خواهند شد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/12:: 9:59 صبح     |     () نظر

پاسخ به شبهات

سؤال از شما، جواب از ما
چرا نماز را به زبان عربی می خوانیم؟

سؤال: چرا باید نماز را به زبان عربی خواند و حال آن‌که هرکس باید خدا را به زبان خودش بخواند، آیا این موضوع با جهانی بودن دین اسلام منافات ندارد؟
پاسخ: اتفاقا، خواندن نماز به زبان عربی یکی از نشانه‌‌های جهانی بودن دین اسلام است؛ زیرا جمعیتی که در یک صف قرار می‌گیرند و در یک جبهه‌ واحد فعالیت می‌کنند، ناگزیرند زبان واحدی داشته باشند که به وسیله آن تفاهم کنند: یعنی، علاوه بر زبان مادری و محلی، یک زبان عمومی و جهانی هم داشته باشند و وحدت بدون این قسمت مسلما کامل نیست.
امروز عده‌ای از متفکران معتقدند تا دنیا به صورت یک کشور در نیاید، مردم جهان روی سعادت را نخواهند دید و برای این که این موضوع جامه‌ عمل به خود بپوشد، نقشه‌هایی طرح کرده‌اند و یکی از مواد برنامه‌ آن‌ها به وجود آوردن یک زبان جهانی است.
خلاصه این که: خواندن نماز به یک زبان از طرف مسلمانان، رمز وحدت، و نشانه یگانگی آنان است و با توجه به این‌که زبان عربی به اعتراف اهل فن یکی از وسیع‌ترین و جامع‌ترین زبان‌های دنیا است، این حقیقت روشن‌تر می‌شود که تمام فرق مسلمانان می‌توانند آن را به عنوان یک زبان بین المللی بشناسند و از آن برای حسن تفاهم و همبستگی اسلامی استفاده کنند.
علاوه بر این، خواندن نماز به یک صورت معین، آن را از دستبرد و تحریف و آمیخته شدن به خرافات و مطالب بی اساس که بر اثر مداخله افراد غیر وارد هنگام ترجمه آن به زبان‌های دیگر رخ می‌دهد، نگاه می‌دارد و به این وسیله روح این عبادت اسلامی محفوظ‌تر می‌ماند.
منتها بر هر مسلمانی لازم است به قدر توانایی با زبان دینی خود آشنا شود و بداند با خدای خویش چه می‌گوید و اتفاقا یاد گرفتن ترجمه نماز که در یک صفحه‌ کتاب خلاصه می‌شود به اندازه‌ای ساده و آسان است که می‌توان آن را در یک ساعت برای تمام عمر یاد گرفت.
کوتاه سخن اینکه: مسأله‌ توحید و یگانگی، در تمام اصول و فروع اسلام یک زیر بنای اساسی محسوب می‌گردد و نماز به سوی قبله‌ واحد و در اوقات معین و به یک زبان مشخص، نمونه‌ای از این وحدت است. اگر هنگام مراسم حج در مکه باشیم و نماز جماعتی را که صدها هزار نفر از نژادها و ملیت‌های مختلف از سراسر جهان در آن شرکت می‌جویند و همه با هم می گویند «ا... اکبر» مشاهده کنیم، به عظمت و عمق این دستور پی می‌بریم که اگر هریک، این جمله روح پرور یا سایر اذکار نماز را به زبان محلی خود می‌گفت، چه هرج و مرج زشتی در آن روی می داد(1)
پی‌نوشت
1- کتاب پاسخ به پرسش‌های مذهبی

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/12:: 9:58 صبح     |     () نظر

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها