سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گروهى او را پیش رویش ستودند ، فرمود : ] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر مى‏شناسى و من خود را از آنان بیشتر مى‏شناسم . خدایا ما را بهتر از آن کن که مى‏پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
دعای رهبر انقلاب در پایان مراسم عزاداری
مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام که به مدت 5 شب در حسینیه‌ی امام خمینی رحمه‌الله برپا بود، دوشنبه‌شب به پایان رسید. پایان‌بخش این مراسم، دعای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در جمع دست‌اندرکاران اقامه عزای حسینی بود که پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR  آن را منتشر کرد:

پروردگارا! به حق حسین علیه‌السلام و یارانش و به حق زینب سلام‌الله‌علیها ما را از پیروان واقعی آن‌ها قرار بده.

پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی و فرمودی یحبهم و یحبونه(1)؛ ما را از جمله‌ی آن‌ها قرار بده.

پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی که فرمودی ان الله یدافع عن الذین آمنوا(2)؛ ما را از جمله‌ی این افراد قرار بده.

توفیق فهمیدن، توفیق عمل‌کردن به همه‌ی ما عنایت کن.

قلب مقدس ولی‌عصر را از ما -هر جا هستیم، در هر سمتی هستیم- شاد بفرما.

از ما راضی شو.

ما را و اعمال ما را مرضی اولیائت قرار بده.

رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.

1) سوره مائده؛ آیه 54
ای کسانی که‌ ایمان آورده‌اید هر کس از شما از آئین خود باز گردد (به خدا زیانی نمی‌رساند) خداوند در آینده جمعیتی را می‌آورد، که آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران نیرومندند، آنها در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش‌کنندگان هراسی ندارند. این فضل خدا است که به‌ هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) می‌دهد و (فضل) خدا وسیع و خداوند داناست.
2) سوره حج؛ آیه 38
خداوند از کسانی که ایمان آورده‌اند دفاع می‌کند، خداوند هیچ خیانتکار کفران کننده‌ای را دوست ندارد.

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/8:: 9:58 صبح     |     () نظر

همه ما انسان‌ها به نوعی ذخایری از حافظه به شمار می‌رویم. این حافظه است که به ما می‌گوید، چگونه فکر کنیم، تصمیم بگیریم و حتی هویت خودمان را تعریف کنیم. با این همه، سوالات زیادی درباره حافظه، ذهن انسان‌ها را به خود مشغول کرده است.

چطور حافظه ساخته و در مغز ذخیره می‌شود؟ چرا ما بعضی وقایع را به یاد می‌آوریم و از به یاد آوردن برخی دیگر عاجزیم؟ حیوانات چه چیزهایی را به یاد می‌آورند؟ چطور می‌توانیم حافظه‌‌ای را که در طول تکامل به دست ما رسیده است، تقویت کنیم؟ در ادامه به پرسش فوق و دیگر پرسش‌های مرتبط به حافظه پاسخ می‌دهیم و پرده از دانسته‌های تازه بشر برمی‌داریم.

دفتر خاطرات خصوصی

وقتی درباره نقش حافظه فکر می‌کنیم، می‌توانیم آن را همانند یک اتوبیوگرافی ذهنی تصور کنیم که مثل دفتر خاطرات خصوصی شماست. جالب است بدانید، حافظه انسان‌ها فقط برای به یاد‌آوردن خاطرات تکامل نیافته، بلکه به ما اجازه می‌دهد، وقایعی را که در نتیجه وقایع گذشته رخ خواهند داد، در ذهن تصور کنیم. هر وقت درباره‌ آینده فکر می‌کنیم، بخش‌های مختلفی از صفحات دفتر خاطرات خود را کنار هم قرار می‌دهیم و یک سناریوی جدید را در ذهن می‌آوریم.

این فرآیند کلیدی برای آینده‌نگری و ابتکار به شمار می‌رود. البته از آنجا که به?مرور حافظه انسان فرسوده می‌شود، دقت پیش‌بینی‌های ما نیز پایین می‌آید. نقش حافظه در برنامه‌ریزی و حل مساله نشان می‌‌دهد، مشکلاتی که خاطرات گذشته را تحت تاثیر قرار می‌دهند، در ورای بیماری‌های روانی همچون افسردگی و اختلال اضطراب پس از حادثه پنهان شده و شاید این دریچه‌ای به سوی درمان‌های جدید باشد. هر چند هنوز در اول راه هستیم اما واضح است که ابتدای سفری طولانی و هیجان‌انگیز قرار داریم و می‌دانیم که حافظه پیچیده‌تر از آنی است که 10 یا 20 سال قبل تصور می‌کردیم.

حافظه چگونه کار می‌کند؟

وقتی از حافظه صحبت می‌کنیم، می‌توانیم منظورهای مختلفی داشته باشیم. ما از حافظه مشغول به کار خود برای به خاطر سپردن فهرستی از اطلاعات استفاده می‌کنیم. این اطلاعات به صورت زودگذر ذخیره و پس از مدتی از ذهن پاک می‌شود. در عوض، حافظه درازمدت می‌تواند تا آخر عمر دوام بیاورد. این حافظه را می‌توان به حافظه مربوط به حقایق و وقایع تقسیم‌بندی کرد. روان‌شناسان حافظه دیگری را به نام حافظه اتوبیوگرافی نیز در نظر می‌گیرند که حافظه زندگی فردی هر شخص به شمار می‌رود.

انواع حافظه بلندمدت در تار و پود ارتباطات شبکه مانند سلول‌های مغزی بافته شده‌اند. مغز انسان از طریق تولید گیرنده‌های جدید در انتهای سلول‌های عصبی، تولید پیام‌رسان‌های عصبی یا ساخت کانال‌های یونی که به سلول‌های مغزی اجازه می‌دهند تا ولتاژ پیام‌های عصبی را افزایش دهد، موجب تغییر ارتباط بین شبکه عظیم سلولی می‌شود. در نتیجه، وقتی خاطره‌ای را به یاد می‌آوریم، همان گروه از سلول‌های عصبی تحریک می‌شوند. نواحی مختلفی از مغز در این فرآیند دخیلند، اما ناحیه‌ای به نام هیپوکامپ که نزدیکی قاعده مغز قرار دارد، در تحکیم حافظه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

حالا بد نیست کمی با توانایی‌های حافظه خود آشنا شوید. برای این که تصور بهتری داشته باشید، حافظه شما را با کامپیوترهای امروزی مقایسه می‌کنیم. ما به کمک حافظه کوتاه‌مدت می‌توانیم هفت مورد را در یک لحظه به خاطر بیاوریم؛ خواه اسم باشد، خواه شکل، رنگ یا عدد. در مقایسه، کامپیوتر شش گیگابایت داده را در حافظه RAM خود نگهداری می‌کند که میلیون‌ها بار بیشتر از حافظه کوتاه‌مدت انسان است. به کمک حافظه درازمدت و معادل‌سازی ظرفیت حافظه انسان با کامپیوتر، می‌توانید 12 هزار گیگابایت را در ذهن خود ذخیره کنید که این مقدار معادل ده میلیون کتاب 700 صفحه‌ای می‌شود، اما بزرگ‌ترین محدودیت ما سرعت و انگیزه است. حفظ کردن مقادیر قابل توجهی از نوشته‌ها، سال‌ها و حتی چند دهه به طول می‌انجامد. حافظه درازمدت کامپیوتر همان حافظه سخت است. کامپیوتری که 500 گیگابایت حافظه دارد، می‌تواند 400 هزار کتاب 700 صفحه‌ای را در خود جای دهد. کامپیوتر سرعت حافظه بسیار بالایی دارد و یک کتاب 700 صفحه‌ای را ظرف نیم ثانیه ذخیره می‌کند.

حافظه خاطرات شخصی

مغز ما در سنین پایین شروع به یادآوری خاطرات می‌کند و حتی ارتباطات ساده را قبل از به دنیا آمدن یاد می‌گیرد. یک مطالعه کوچک نشان می‌دهد که گریه نوزادان پس از شنیدن تیتراژ برنامه تلویزیون که مادر هنگام حاملگی تماشا می‌کرده، قطع می‌شود. شاید به این علت که او را یاد محیط آرام شکم مادر می‌اندازد، ولی ما نمی‌توانیم وقایع خاصی را که قبل از دو یا سه سالگی اتفاق افتاده‌ به یاد بیاوریم. این زمان درست وقتی است که حافظه اتوبیوگرافی شروع به شکل‌گیری می‌کند و حتی بسختی می‌توانید چیزی را قبل از شش سالگی به یاد بیاورید.

تاکنون سه عامل مختلف برای این یادآوری مبهم شناسایی شده است. یک احتمال این است که مسیرهای عصبی بین هیپوکامپ ـ که در تحکیم حافظه نقش دارد ـ و سایر نواحی مغز هنوز به اندازه کافی بالغ نشده‌اند. بنابراین تجربه‌های ما در دوران خردسالی ممکن است، هیچ وقت به حافظه بلندمدت نپیوندد.

توانایی‌های زبانی اندک نیز نقش کلیدی در این مساله ایفا می‌کنند، زیرا لغات همانند داربستی هستند که حافظ روی آن سوار می‌شود تا در آینده بازخوانی شود. تجربه دانشمندان نشان می‌دهد که کودکان میلی برای یادآوری وقایع ندارند، مگر آن که لغات لازم برای توصیف آن را یاد گرفته باشند.

شناخت هویت فردی نیز برای بازخوانی حافظه از اهمیت بالایی برخوردار است. در آزمایشی، یک شیر اسباب‌بازی به گروهی از کودکان نشان داده شد و سپس آن را در یک کشو قرار دادند. یک هفته بعد، کودکانی که می‌توانستند خودشان را در آینه بشناسند (علامتی که نشان‌دهنده شناخت از خود است)‌ توانستند جای اسباب‌بازی را به خاطر بیاورند در حالی که گروه مقابل نتوانستند.

افسردگی و خاطرات

بنا بر تئوری‌های ارائه شده، حافظه، تعادل ما را هنگام استرس حفظ می‌کند. حافظه می‌تواند در پیدا کردن راه‌حل مشکلات و ایجاد آرامش به ما کمک کند. وقتی نتوانید وقایع خاص گذشته را به یاد بیاورید، در چالش‌های زندگی گرفتار می‌شوید و به مرور افسردگی سراغتان می‌آید. اگر این تئوری درست باشد، ممکن است راه جدیدی را برای درمان افسردگی از طریق هدف قرار دادن اختلالات حافظه زمینه‌ای پیدا کنیم. افسردگی شایع‌ترین نوع بیماری‌های روانی است که حدود 10 تا 20 درصد افراد را در طول زندگی گرفتار می‌کند. داروهای ضدافسردگی، برخی بیماران را درمان می‌کنند، اما عوارضی همچون افزایش وزن و کاهش میل جنسی را درپی‌دارند. در عین حال روان‌درمانی، هم گرانقیمت است و هم زمان زیادی برای تاثیرگذاری نیاز دارد.

به یاد آوردن خاطرات خوش برای دور کردن افسردگی لازم است. فکر کردن درباره وقایع خوب امیدواری شما را برای آینده افزایش می‌دهد و اگر این روزهای خوب را به یاد نیاورید، آینده برایتان تیره و تار خواهد بود. با توجه به نقش حافظه در پیش‌بینی و برنامه‌ریزی، دسترسی مناسب نداشتن به گذشته ممکن است، توانایی حل مشکلات را ـ که افراد افسرده در آن ضعیف‌تر عمل می‌کنند ـ تحت تاثیر قرار دهد. وقتی پرسیده می‌شود، چگونه می‌توان پس از مهاجرت به یک منطقه جدید، دوستان تازه پیدا کرد، بیشتر مردم پیشنهادهای خوبی از قبیل دعوت کردن از همسایه‌ها را مطرح می‌کنند. در عوض، افراد افسرده پاسخ مناسبی برای این پرسش نمی‌یابند.

از سوی دیگر، گروه دیگری از دانشمندان معتقدند، افراد افسرده زمان بیشتری را برای به یاد‌آوری خاطرات گذشته صرف می‌کنند و اگر زمان کافی به آنها داده شود، می‌توانند جزئیات بیشتری از گذشته را به یاد بیاورند. این گروه بر این باورند که افراد افسرده نسبت به دیگران وسواس بیشتری برای به اشتراک‌گذاری خاطرات خود به خرج می‌دهند و حافظه آنها تغییری نکرده است.


چگونه حافظه‌مان را تقویت کنیم؟

حافظه نعمت ارزشمندی است، ولی دفترچه راهنما ندارد. حتما همه شما فراموش‌کردن نکات درسی سرجلسه امتحان را تجربه کرده‌اید. بعضی وقت‌ها فراموش‌کردن دشوار است؛ مثل وقتی که می‌خواهیم خاطره واقعه‌ بدی را از ذهن پاک کنیم. خوشبختانه شناخت بهتر ذهن به شما کمک می‌کند که از توانایی‌های حافظه خود بهتر استفاده کنید. به چند روش می‌‌توان حافظه را تقویت کرد:

1 ـ یکی از موثرترین روش‌ها برای تقویت حافظه تست‌زدن به طور مکرر است. برای این کار لازم است سرعت خواندن را تنظیم و مطالب را دوباره مرور کنید، به جای آن‌که حجم زیادی از مطالب را در آن واحد بخوانید.

2 ـ کمی ورزش علاوه بر آن‌که بدن و سلول‌های خاکستری مغز را در شکل و شمایل خوبی قرار می‌دهد، تاثیر زودهنگامی بر یادگیری مطالب جدید دارد.

3ـ حافظه همه مردم با کهولت سن ضعیف‌تر می‌شود، اما شما می‌توانید به کمک رژیم غذایی برای مدت بیشتری حافظه خود را در سطح مطلوبی حفظ کنید. از فست‌فودهای پرکالری پرهیز کنید، چرا که باعث تجمع پلاک‌های پروتئینی می‌شود که از ویژگی‌های بیماری آلزایمر است.

4ـ‌گاهی اوقات گرفتار خاطرات ناخواسته می‌شویم، مانند یک موقعیت خجالت‌آور یا جدایی دردناک که پاک‌کردن آنها از ذهن برایمان دشوار است، اما راهی برای جلوگیری از تبدیل حوادث ناگوار تازه به درازمدت وجود دارد. در آزمایشی، یک فیلم ناخوشایند برای گروهی از افراد به نمایش درآمد و پس از آن افراد به دو گروه تقسیم شدند؛ یک گروه مشغول بازی کامپیوتری شدند و گروه دیگر در یک آزمون اطلاعات عمومی شرکت کردند. دیده شد گروهی که بازی کامپیوتری انجام داده بودند، صحنه‌های ناخوشایند کمتری از فیلم را به یاد می‌آوردند. همچنین گوش‌کردن به موسیقی آرام پس از واقعه‌ای که می‌خواهید آن را فراموش کنید، مفید است، احتمالا به این علت که احساسات منفی را که باعث ماندگار شدن خاطرات بد در ذهن می‌شوند، از بین می‌برد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/7:: 12:44 عصر     |     () نظر

عزیزم! متاسفم
«همه مردم این شهر شاهدند که چه بی‌اندازه دوستت می‌دارم و با این همه عشق اما، دلت را شکسته‌ام. از تو و خانواده‌ات طلب بخشایش دارم. مرا ببخشای و بدان که عشق من ابدیست.»

 

این که خواندید نامه عذرخواهی عاشقی در جیب پالتوی محبوبش یا برگی از دفتر خاطراتش نیست، مضمون بیلبوردی بزرگ در یکی از شهرهای ترکیه است که مردی آن را خطاب به همسرش نوشته است.

حالا در این شهر که هر روز مردمش، بارها و بارها، خواسته یا ناخواسته، نامه عذرخواهی مرد عاشق را به همسر محبوبش می‌خوانند، کسی از تقاضای بخشایش نمی‌هراسد.

اشتباه نکنید! مطلب ما فقط مختص کسانی که می‌خواهند از شریک زندگی‌شان عذرخواهی کنند، نیست. هر کدام از ما در طول روز یا هفته یا ماه یا سال، کسانی را می‌رنجانیم و خطاهایی را مرتکب می‌شویم.

اندازه این خطاها و میزان اثرگذاریشان بسته به جایگاه اجتماعی ما متفاوت است و گاهی شاید شمار زیادی از مردم را تحت تاثیر قرار بدهد، اما آیا ما در جایگاه یک عضو خانواده، یک دوست، یک رفیق، یک مدیر یا یک مسئول یاد گرفته‌ایم چگونه باید عذرخواهی کنیم؟ آیا یاد گرفته‌ایم دست روی شانه طرف مقابل بگذاریم و توی چشم‌هایش نگاه کنیم و بگوییم متاسفم یا در برابر ده‌ها دوربین، سر تعظیم فرود بیاوریم و بابت خطایی از مخاطبان‌مان عذرخواهی کنیم و حتی تاوان اشتباه‌مان را با استعفایی خودخواسته بپردازیم؟

گام اول ـ مسئولیت اشتباه‌تان را بپذیرید

چرا آدم‌ها از عذرخواهی می‌ترسند؟ آنها مغرورند و بیم دارند اختیار امور از دستشان خارج شود. یعنی طلب بخشایش کنند و از طرف مقابل، واکنشی غیرقابل انتظار داشته باشد. مثلا عذرخواهی‌شان را نپذیرد یا زبان به انتقاد بگشاید. به گمان شما آیا دیگران حق دارند واکنشی نادرست در برابر عذرخواهی ما داشته باشند؟

از نظر منطقی پاسخ این پرسش منفی است. کسی که از او طلب بخشایش می‌کنیم با منطق ما باید عذرخواهی‌مان را بی‌چون و چرا بپذیرد، اما زندگی همیشه تابع اصولی که ما منطقی تعریفشان می‌کنیم نیست! بنابراین امکان دارد وقتی طلب بخشایش می‌کنیم طرف مقابل واکنشی از خود نشان دهد که انتظارش را نداشته‌ایم. چاره چیست؟

پیش از آن که درباره راه چاره بگوییم باید این نکته را یادآوری کنیم که ما عادت کرده‌ایم خطاهایمان را گردن عوامل دیگر بیندازیم. اگر سر رفیقمان فریاد کشیده‌ایم، می‌گوییم «تقصیر تو بود که عصبانی‌ام کردی» اگر به وظایفمان در محیط کاری به درستی عمل نکرده‌ایم می‌گوییم «امکانات فراهم نبود و دیگران نگذاشتند کاری از پیش ببرم» اگر در رانندگی باعث آسیب دیدن کسی شده‌ایم می‌گوییم «خودش مراقب نبود» و این دلیل‌تراشی‌ها یعنی ما حاضر نیستیم مسئولیت اشتباهی را که کرده‌ایم بپذیریم و می‌خواهیم برای آن علتی بیرونی پیدا کنیم.

اگر می‌خواهیم عذرخواهی‌مان واقعی و موفقیت‌آمیز باشد باید یاد بگیریم مسئولیت آنچه را انجام داده‌ایم بپذیریم و حتی خودمان را آماده کنیم تا تاوان اشتباهمان را بپردازیم. تاوان این اشتباه شاید خشم یا تندی طرف مقابل باشد، شاید او حرف‌هایی بزند که ما دلمان نمی‌خواهد بشنویم، اما به هر حال اگر خطا کرده‌ایم برای پذیرفته شدن طلب بخشایش‌مان باید صبور باشیم و به مجازات تن بدهیم و با چنین باوری طبیعتا آمادگی بیشتری برای مواجهه با واکنش‌های غیرقابل انتظار داریم.


نکته: اگر می‌خواهیم عذرخواهی‌مان واقعی و موفقیت‌آمیز باشد، باید یاد بگیریم مسئولیت آنچه را انجام داده‌ایم بپذیریم و حتی خودمان را آماده کنیم تا تاوان اشتباهمان را بپردازیم

 

مسئولیت‌پذیری بویژه درباره اشتباه‌هایمان، مهارتی نیست که ناگهان صاحب آن شویم؛ تخصصی است که آن را باید از کودکی بیاموزیم. آیا شما هم با پدر و مادرهایی برخورد کرده‌اید که وقتی کودکشان خطایی می‌کند برای آن که درس بگیرد کار اشتباه او را به یک موجود خیالی نسبت می‌دهند؟ مثلا وقتی او چیزی می‌شکند می‌گویند «نه! نه! تو نبودی، آن بچه بد بود که الان فرار کرده» این روش تربیتی، اولین گام به سوی پرورش بچه‌های غیرمسئول است، اما این دلیل نمی‌شود که اگر مسئولیت‌پذیر بار نیامده‌اید همچنان به رفتار نادرست ادامه بدهید و اشتباه‌هایتان را به عوامل بیرونی نسبت بدهید. یادتان باشد شما مسئول خطاهایتان هستید، پس بالغانه درباره آنها فکر کنید.

گام دوم ـ از چشم‌ها تا دست‌ها

می‌دانید چرا آدم‌ها وقتی با هم دعوا می‌کنند چشم‌هایشان را می‌بندند و فریاد می‌کشند؟ آنها چشم‌هایشان را می‌بندند چون نمی‌خواهند حقیقت را ببینند یا متوجه شوند که طرف مقابل هم حرفی برای گفتن دارد و فریاد می‌کشند چون ناخودآگاه حس می‌کنند قلب‌هایشان از هم دور شده است و صدایشان به هم نمی‌رسد.

طلب بخشایش کردن از دیگری یعنی می‌خواهیم بار دیگر قلب‌هایمان به هم نزدیک شود، پس رفتارمان هم باید متناسب با خواسته‌مان باشد، بنابراین چه لزومی دارد فریاد بزنیم یا تندی کنیم وقتی قلبمان را دستمان گرفته‌ایم و آن را به قلب دیگری که شکسته است، نزدیک کرده‌ایم.

حتما در عذرخواهی باید با طرف مقابل ارتباط چشمی داشته باشیم چراکه نگاه کردن در چشم‌هایش به او تلقین می‌کند، شما قابل اعتماد هستید و حرف‌تان از صمیم قلب است.

درباره این که آیا باید هنگام عذرخواهی طرف مقابل را لمس کرد یا نه، لازم است شرایط را بسنجید و شناخت کاملی از او داشته باشید. گاهی بهتر است دست روی شانه مخاطب‌تان بگذارید یا آهسته سرش را نوازش کنید یا حتی او را در آغوش بگیرید، اما برخی آدم‌ها وقتی دلشکسته‌اند ترجیح می‌دهند به هیچ وجه لمس نشوند.

البته معمولا ثابت شده است اگر در محیط خانواده، طرف مقابل را بغل کنید نتیجه عذرخواهی بهتر است. وقتی آدم‌ها در آغوش گرفته می‌شوند، هر چقدر هم عصبانی باشند، نمی‌توانند به آسانی بگویند بخشایشی در کار نیست.

گام سوم ـ بگو آن نگفتنی را

بدبختانه ما در دنیای نیمکره چپ زندگی می‌کنیم، دنیایی که نیمکره راست در آن نقشی ندارد. حتما می‌پرسید نیمکره راست مگر قرار است چه کار کند که بیکار ماندنش این همه مهم است.

این نیمکره، مسئول اموری همچون عشق‌ورزی و خلاقیت است و از آنجا که بیشتر ما از دوران کودکی برای تخصص‌هایی متناسب با نیمکره چپ آموزش می‌بینیم، نیمکره دیگر چندان پرورش پیدا نمی‌کند و فقط گاهی وقت‌ها از زندان آزاد می‌شود و آنقدر در انجام وظایفش نابلد است که فقط برای ابراز افسردگی و اندوه به کار می‌آید.

در عذرخواهی باید هر دو نیمکره مغزمان را به کار بیندازیم، یعنی از یک سو باید یادمان بیاید طرف مقابل را دوست داریم و می‌خواهیم با او ارتباط دوستانه‌ای داشته باشیم و از سوی دیگر باید منطق‌مان را برای انتخاب کلماتی متناسب با شرایط انتخاب کنیم. وقتی این دو نیمکره با هم همکاری کنند آن‌گاه کلمات ما خالصانه و از صمیم قلب می‌شود و همان گونه که قدیمی‌ها گفته‌اند سخنی که از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند.

بیشتر ما اعتقاد داریم همین که در رفتارمان شرمندگی را نشان بدهیم کافی است، اما همان گونه که هر رفتار یا تصمیم اشتباهی معمولا یک وجه کلامی و یک وجه عملی دارد طلب بخشایش بابت آن هم باید وجهی کلامی و وجهی عملی داشته باشد.

اگر ما برای اشتباهی متاسف یا شرمسار هستیم نه‌تنها باید در رفتارمان نشان بدهیم که متوجه اشتباهمان شده‌ایم و می‌خواهیم جبرانش کنیم بلکه باید احساسمان را در قالب کلمات هم ثابت کنیم و بالاخره آن سخت‌ترین کلمه را که خیلی‌ها از گفتنش همیشه بیم دارند و غرورشان اجازه نمی‌دهد، به زبان بیاوریم و بگوییم «متاسفم.»

در انتخاب کلمات بعدی پس از این سخت‌ترین کلمه هم باید دقت کنید. شاید بهتر باشد علت‌هایی که طرف مقابل برایتان عزیز است، بیان کنید یا میزان تاسف‌تان را توصیف کنید یا از تصمیم‌تان برای بهبود شرایط بگویید. مثلا به رفیق قدیمی دلشکسته بگویید با او خاطرات مشترک زیادی دارید و در سختی‌ها همراه‌تان بوده است، به کارمندی که دلش را آزرده‌اید بگویید همیشه از انجام وظیفه‌اش راضی بوده‌اید، به مخاطبان فراوانی که از تصمیم اشتباه شما متضرر شده‌اند بگویید می‌خواهید خطایتان را هر طور شده جبران کنید، به همسرتان که دلخور شده بگویید عاشقش هستید.

نادرست‌ترین حرکت پس از گفتن متاسفم این است که باز سر خانه اول برگردید و با این که پشیمانی‌تان را ابراز کرده‌اید، تقلا کنید جریان دلخوری را به نفع خودتان تعبیر کنید. مثلا بگویید «البته متاسفم اما باور کن تقصیر خودت بود که ...» یا «باشد! من عذر می‌خواهم، اما یادت باشد در این ماجرا اشتباهی نکرده بودم!»

خطای رفتاری دیگر این است که پس از ابراز تاسف جزئیات جریان را مفصل یادآوری کنید. شما با خطایتان روح طرف مقابل را رنجور کرده‌اید، قلبش را شکسته‌اید، به احساساتش لطمه زده‌اید و حالا که برای طلب بخشایش آمده‌اید طوری جزء به جزء قصه دلخوری را تعریف می‌کنید که باز همه چیز برای او تداعی می‌شود و آن زخم قدیمی گوشه دلش سر باز می‌کند و خشمگین می‌شود.

بنابر این اگر می‌خواهید پس از طلب بخشایش حرفی برای گفتن داشته باشید بهتر است آرامبخش‌ترین‌ها را انتخاب کنید. با این حال ما همچنان معتقدیم، پس از طلب بخشایش و قول دادن برای جبران، کم پیدا می‌شود کلماتی که ارزش‌شان بیشتر از سکوت باشد و به قول ارسطو اگر خردمند هستید، بهتر است کم بگویید و زیاد بشنوید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/7:: 12:41 عصر     |     () نظر

این اختراع در 200 سال گذشته شاهد تحولات فناورانه زیادی بوده است
 یادآوری خاطرات روزهایی که برای به دست آوردن یکی از آنها بیشتر درس می‌خواندیم و شب‌ها را با رویای داشتن آن سپری می‌کردیم هنوز برای بسیاری از ما شیرین و دلچسب است. لحظه‌شماری برای روز آخر، گرفتن کارنامه و پدری که به قول خود عمل می‌کرد و سرنوشتی متفاوت را برای تعطیلات تابستانی‌مان رقم می‌زد.

دوچرخه وسیله‌ای آشناست که طی سال‌ها دگرگونی‌های فراوان، اما هنوز محبوبیت خود را حفظ کرده و حتی نوآوری‌های صورت گرفته، آن را به گزینه‌ای جذاب‌تر برای جابه‌جایی، ورزش و تفریح تبدیل کرده است. در این میان نگاهی به سیر دگرگونی‌های صورت گرفته در صنعت تولید دوچرخه خالی از لطف نیست.

اولین دوچرخه

اولین دوچرخه سال 1196 هجری شمسی به دست یک نجیب‌زاده آلمانی به نام کارل فون دریس ساخته شد. هدف او از ساخت این وسیله، حرکت سریع‌تر میان املاک خانوادگی‌اش بود. این دوچرخه که البته شباهت چندانی به دوچرخه‌های امروزی نداشت، از دو چرخ هم اندازه تشکیل شده بود که روی بدنه‌ای چوبی قرار داشت و فرد با سوار شدن روی آن و با حرکت دادن پای خود روی زمین، به جلو حرکت می‌کرد. این وسیله که اسب سرگرمی نیز نامیده شده بود در دوره‌ای بسیار کوتاه مورد استقبال قرار گفت، اما به خاطر این که چندان کاربردی نداشت پس از مدتی محبوبیت خود را از دست داد.

تیزپایی استخوان‌شکن

در سال 1244 هجری شمسی یعنی 48 سال پس از اختراع اسب سرگرمی، دوچرخه با ظاهری جدید پدیدار گشت. در این مدل از دوچرخه، پدال به چرخ جلو افزوده شد. این دستگاه تیزپا (velocipede) نام گرفت. از آنجا که بدنه این دوچرخه از جنس چوب و چرخ‌هایش فلزی بود، در عبور از خیابان‌های آن روزگار که بیشتر سنگفرش‌شده بودند، فشار و ضربات زیادی را به دوچرخه‌سوار وارد می‌ساخت. به همین دلیل عنوان استخوان‌شکن به این وسیله داده شد تا برای همیشه یادآور رنج کسی باشد که از آن سواری می‌گرفت. استقبال عمومی از این دوچرخه نیز تنها به مدتی کوتاه محدود شد.

چرخ‌های بلند

پنج سال بعد از استخوان‌شکن، نخستین دوچرخه تمام فلزی ساخته شد. البته در آن زمان صنعت متالوژی آنقدر پیشرفته نبود که بتواند قطعات محکم و در عین حال ظریف را تولید نماید. در این دوچرخه هم پدال به چرخ جلو متصل بود، اما استفاده از چرخ‌هایی از جنس لاستیک و نیز پره‌های بلند در چرخ جلو، سبب کمتر شدن تکان‌های ناشی از راندن آن شده بود. سازندگان این نوع دوچرخه دریافته بودند با بزرگ‌تر کردن چرخ‌ها، با یک بار رکاب زدن می‌توان فاصله بیشتری پیمود و به همین دلیل چرخ‌های جلویی بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شدند. این نوع دوچرخه تنها میان مردان ثروتمند طرفداران زیادی داشت، زیرا قیمتش معادل حقوق شش ماه یک کارگر ساده بود. برای یک دهه این دوچرخه با یک چرخ بزرگ محبوبیت گسترده‌ای میان مردم داشت.

البته این نوع دوچرخه خالی از مشکل هم نبود. از آنجا که فرد دوچرخه سوار در نقطه‌ای بسیار بالا می‌نشست، در صورت برخورد دوچرخه با یک سنگ و توقف آن، کل دوچرخه حول محور جلویی‌اش چرخیده و فرد با سر به زمین می‌خورد.

تحول، اختراع و ایمنی

بی‌شک زنان آن دوران با دامن‌های پر چین و بسیار بلند نمی‌توانستند از آن دوچرخه‌ها استفاده کنند. به همین دلیل سه چرخه‌هایی با چرخ‌های بزرگ تولید شد. همچنین بسیاری از پزشکان و افراد متشخص جامعه نیز به استفاده از این نوع سه چرخه روی آوردند. جالب است بسیاری از اختراعاتی که بعدها روی خودروها قرار گرفت (مثل ترمز، دیفرانسیل و...) برای اولین بار روی این نوع سه چرخه‌ها نصب شدند.

مشکلاتی که وجود چرخ‌های بزرگ در جلو به وجود می‌آورد، مخترعان آن دوران را به فکر یافتن راه‌حلی برای ایمن‌تر ساختن آنها انداخت. یکی از این راه‌ها قرار دادن چرخ کوچک‌تر در جلو برای کاهش مشکل سقوط فرد دوچرخه‌سوار در صورت برخورد با یک مانع بود. این تغییر بظاهر ساده سبب ایمن‌تر شدن دوچرخه و کمک به حفظ تعادل فرد سوار بر آن شد. اما این همه ماجرا نبود. پیشرفت‌ها در صنعت متالوژی مخترعان را به ایجاد اصلاحاتی بیشتر در ساختار دوچرخه‌های آن زمان سوق داد. صنعتگران می‌توانستند زنجیرها و چرخ دنده‌هایی سبک‌تر تولید کنند. همین امر باعث روی آوردن مجدد آنها به شکل اولیه دوچرخه یعنی استفاده از چرخ‌هایی هم اندازه شد، اما این به معنای یک دور چرخش به ازای یک دور رکاب زدن نبود. در واقع با افزوده شدن دنده‌های مختلف، توانایی تغییر دور چرخ‌ها نیز به فرد دوچرخه‌سوار داده می‌شد. به این شکل امکان بهره بردن از توانایی‌های دوچرخه‌ها با چرخ‌های بلند در کنار ایمنی بالا به صورت یک جا فراهم شده بود، اما نسل بعدی دوچرخه، گامی فراتر از آنها برداشت. در سال 1267 خورشیدی یعنی فقط 71 سال پس از اختراع نخستین دوچرخه، یک مخترع ایرلندی برای اولین بار نوعی تایر بادی را برای دوچرخه طراحی و تولید کرد. پس از آن بود که به خاطر تولید این نوع تایر، امنیت و سهولت دوچرخه‌سواری افزایش محسوسی یافت. افزون بر این، قیمت تمام شده ساخت دوچرخه نیز پایین آمده و امکان استفاده از آن برای همه فراهم گردید. به این صورت طبقه متوسط و حتی محروم جامعه نیز توانست از دوچرخه به عنوان وسیله‌ای برای رفت و آمد استفاده کند.

دوچرخه‌های برقی

چند سال بعد از لاستیک‌های بادی، چند مخترع توانستند مدل‌های متفاوتی از دوچرخه برقی را به ثبت برساند، اما این نوآوری‌ها تا تولید انبوه این نوع دوچرخه فاصله زیادی داشت. در واقع تنها طی 20 سال اخیر دوچرخه‌های برقی توانستند جایگاهی کوچک در بازار دوچرخه جهان را به خود اختصاص دهند. این روزها و با توجه به هزینه بالای سوخت، توجه مردم بیش از گذشته به این نوع وسیله نقلیه افزایش یافته است. به عنوان مثال آخرین آمارها نشانگر فروش یک و نیم میلیون دوچرخه برقی در ایالات متحده و اروپا در هر سال است. سازگاری با محیط زیست و مصرف بهینه انرژی یکی از دلایل اصلی محبوبیت این نوع دوچرخه میان مردم است.

بیشتر دوچرخه‌های برقی دارای یک بدنه اصلی همانند دوچرخه‌های سنتی است. بعضی از انواع این دوچرخه‌ها پدال دارد و برخی ندارد. یک موتور الکتریکی کوچک (با توان حداکثر 750 وات) و یک باتری قابل شارژ سبک نیز از سایر بخش‌های یک دوچرخه برقی است. پیشرفت‌های مختلف صورت گرفته در علوم مختلف سبب بروز نوآوری‌های بی‌شماری در طراحی دوچرخه‌های جدید شده است.

تایری که پنچر نمی‌شود

با وجود تغییرات زیادی که در گذر زمان در اجزای مختلف دوچرخه صورت گرفته، تایر دوچرخه همچنان شکل سنتی خود را حفظ کرده است، اما خوشبختانه پیشرفت‌های فناوری نانو این بخش از دوچرخه را نیز بی‌بهره نگذاشته است.

یک مخترع بتازگی موفق به طراحی نوعی تایر برای دوچرخه شده که نیازی به داشتن تیوب ندارد و هرگز پنچر نمی‌شود. این تایر که در ساخت آن از نانولوله بهره‌گیری شده استحکامی بسیار بیشتر از تایرهای معمولی دوچرخه داشته و البته بسیار سبک تر از مدل‌های سنتی رایج است. در این تایر یک لایه لاستیکی روی مجموعه‌ای از نانولوله‌های کربنی کشیده می‌شود. سازندگان این نوع تایر ادعا می‌کنند این محصول همچنین می‌تواند تنش وارد شده به بدنه دوچرخه هنگام حرکت در سطوح ناهموار را به میزان قابل توجهی کاهش دهد. این نوع تایر در حال حاضر به شکل آزمایشی تولید شده و امید است در آینده‌ای نزدیک به تولید انبوه برسد.

این تایر یکی از دستاوردهای پروژه‌ای به نام ERW است که هدف آن ایجاد تغییرات بنیادین در فرآیند ساخت تایر وسایل نقلیه به منظور افزایش کارایی این وسایل و در نتیجه مصرف کمتر سوخت‌های فسیلی است.

دوچرخه‌ مقوایی

هرازگاهی خبرهایی از گوشه و کنار جهان در مورد دوچرخه‌ای طراحی شده براساس الگوهای نوین به چشم می‌خورد، اما خبری که بتازگی در رسانه‌ها منتشر شد از بسیاری از جهات با بقیه متفاوت بود و آن هم چیزی نبود جز ساخت اولین دوچرخه مقوایی جهان.

بتازگی یک نوآور توانسته دوچرخه‌ای بسیار ارزان‌قیمت از جنس مقوا طراحی و تولید کند. در ساخت این دوچرخه از هیچ نوع فلزی استفاده نشده است. ترمز، چرخ و پدال آن نیز از مواد بازیافتی تهیه شده است. هزینه ساخت این دوچرخه که تنها 5 کیلوگرم وزن دارد، 50 هزار تومان است. این دوچرخه که می‌تواند تا وزن 220 کیلوگرم را تحمل کند نیاز چندانی به تعمیر ندارد و در صورت خراب شدن می‌توان آن را به کارخانه سازنده برای بازیافت تحویل داد و یک دوچرخه نو تحویل گرفت.

مقوا که برای اولین بار در قرن نوزدهم مورد استفاده قرار گرفت، بیشتر در انواع بسته‌بندی‌ها به کار گرفته می‌شود. برای این که بتوان از مقوا برای ساخت دوچرخه استفاده نمود باید مقاومت آن را افزایش داد. برای این کار این مخترع، مقوا را به شکلی خاص درآورد و سپس آن را در محلول‌های شیمیایی قرار داد تا خاصیت ضدآب و ضدآتش بیابند. برای آزمودن مقاومت این مقوا، بخشی از دوچرخه مقوایی را نیز به مدت چند ماه در آب قرار داد. نتیجه این شد که پس از بیرون آوردن آن، این ماده همچنان شکل خود را حفظ کرده بود.

این مخترع که همراه شریک خود قصد تولید در مقیاس انبوه و صنعتی دوچرخه‌هایی با این فناوری را دارد، امیدوار است این وسیله بتواند انقلابی در صنعت دوچرخه سازی ایجاد کند و به این شکل دوچرخه‌هایی ارزان‌قیمت در اختیار همه اقشار جامعه قرار گیرد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/7:: 12:39 عصر     |     () نظر

جام جم آنلاین: همین که رسیدم ارومیه دلم شور افتاد. تلفن زدم که به حاجی بگویید من رسیدم. همانجا متوجه شدم ایشان شهید شده. سریع خودمان را رساندیم بیمارستان اما دیگر کار از کار گذشته بود!

"رضا محمدی‌نیا" به سال 1335 در تهران متولد شد. ایشان از جمله کسانی است که در غرب کنار فرمانده ای چون شهید محمد بروجردی جنگیده و خاطرات فراوانی نیز از این شهید بزرگوار دارد. محمدی‌نیا می‌گوید فرزاندانم شهید بروجردی را کاملا می‌شناسند. وقتی از آقای محمدی‌نیا خواستیم خاطراتش را از دوران جنگ و همرزمی با شهید بروجردی تعریف کند می گوید:

جلسه ای که صدای حاج احمد و شهید همت را بالا برد

جلسه ای در ستاد غرب برگزار شد که به نوع خود عکس‌العمل شهید بروجردی در آن برای من جالب بود. حدود نیمه دوم سال 59 بود فکر می‌کنم. محسن رضایی تازه فرماندهی سپاه را عهده دار شده بود. ایشان با توجه به مشکلاتی که در جنوب بود به غرب آمد تا تعدادی از واحد ها و نیروهایی را که در غرب هستند ببرد برای انجام عملیات فتح المبین. آقای رضایی کمی فضا را تشریح کرد و گفت: به خاطر مشکلاتی که وجود دارد باید یکسری واحد‌ها و گردان ها را ببریم جنوب. شهید بروجردی هم به عنوان فرمانده سپاه غرب شروع کرد به صحبت و استدلال آورد که مسئله غرب کمتر از جنوب نیست. ایشان می‌گفت: مسئله ضد انقلاب در اینجا خیلی پیچیده است و بحث‌هایی وجود دارد که نمی شود از آن چشم پوشی کرد. بحث مفصلی شد. در بین بحث هایی که مطرح می‌شد شهید بروجردی مخالف بود و محسن رضایی همچنان می‌گفت: نیاز است بیایید جنوب.

احمد متوسلیان، ناصر کاظمی، ابراهیم همت و حسین الله اکرم که فرماندهان محور در غرب بودند باید طبق صحبت فرماندهی کل سپاه به جنوب اعزام می‌شدند. آقای رضایی اصرار می کرد این کار حتما باید بشود. یک بنده خدایی از بین جمع رو کرد به شهید بروجردی و گفت: «این آقای بروجردی حاضر نیست یک نفر را هم از دست بدهد، حتی اگر جنگ شکست بخورد و حتی اگر مشکل وجود داشته باشد. آقای بروجردی حاضر نیست تشکیلات خودش را در اینجا بهم بریزد.»

اگر کسی 5 دقیقه هم شهید بروجردی را دیده بود متوجه می شد این حرف به ایشان نمی‌چسبد. آن آدم هم از خرد ضعیفش بود که این حرف را زد. شهید بروجردی با شنیدن این حرف یک لحظه انگار یکهو منجمد شد. دستش را زد به محاسنش و در خودش فرو رفت.

حاج احمد با شنیدن این حرف عصبانی شد و فریاد زد: این چه حرفی بود برادر من! و شروع کرد داد و بی داد که مگه ما اینجا واسه خودمون کار می کنیم و ...

محسن رضایی که رییس جلسه بود گفت: حاج احمد حالا ایشان یه چیزی گفت اما گوش احمد متوسلیان بدهکار نبود. بعد از برادر احمد حاج همت و ناصر کاظمی هم شروع کردند دعوا کردن که این دیگر چه حرفی بود؟! هر سه این ها شده بودند مثل یک بمب اتم. نیم ساعت پشت سر هم اعتراض می‌کردند. محسن رضایی دید نمی‌تواند این ها را ساکت کند گفت: آقای بروجردی شما یک چیزی به بگویید.

شهید بروجردی به خودش آمد و گفت: حاج احمد، حاج همت، برادر ناصر! اینها فورا ساکت مثل یخ روی آتش سرد شدند.

محسن رضایی هم بحث را کامل برید و گفت خب برادر بروجردی شما بگویید. آن طرف هم چنین صحبتی کرده بود کلامی حرف نمی زد.

شهید بروجردی با آرامش مطلق در حالی که انگار نه انگار چه بحثی شده گفت: خب ما ادله ها و مسائل و مشکلات را گفتیم اما شما فرمانده کل سپاه هستید، اگر دستور بدهید واحدمان را بفرستیم می فرستیم و خودمان هم می‌آییم.

حاج احمد فرمانده سپاه مریوان بود. ناصر کاظمی فرمانده تیپ کردستان و حاج همت هم فرمانده سپاه پاوه بود. آنها بدون اینکه بگویند بابا ما اینهمه داد زدیم حالا شما اینطور می‌گویی سکوت کردند و مطیع حرف شهید بروجردی شدند. محسن رضایی گفت: با همه این حرف ها شما واحدهایت را بفرست جنوب و خودت هم بیا ما مقطعی خدمت شما هستیم. بالاخره شهید بروجردی نه تنها نیروهایش را فرستاد بلکه خودش هم در عملیات فتح المبین شرکت کرد.

اینقدر می‌مانیم تا مسئله کردستان حل شود

گردان سه و چهار سپاه به همت شهید بروجردی نیرو گرفته بود و آماده شد. سپس ایشان رفت غرب. می‌گفت ما باید کمک کنیم مسئله کردستان رو حل کنیم. امام هم تاکید داشتند مسئله کردستان باید حل شود. محمد گروهی از بچه‌ها را جمع کرد ببرد کردستان، در همان اول کار هم از بچه‌ها تعهد چهار ماهه می‌گرفت که در منطقه بمانند. شهید بروجردی می‌گفت ما باید حداقل یکسال در غرب بمانیم تا مشکلات آنجا حل شود. هنوز یکسال نگذشته بود که ما به ایشان گفتیم: بعد از یکسال تکلیف چیست؟

محمد گفت: به نظر من یکسال کم است و همه باید متعهد شوند که دو سال بمانند. مدتی بعد که گذشت ایشان مجددا جلسه ای گذاشتند و گفتند برادران! باید اینقدر اینجا بمانیم تا مسائل حل شود و امنیت در این منطقه حاصل شود. همین شد که برخی تا 17 سال در غرب ماندند.

بعضی‌ها به حرف‌های ایشان می خندیدند

شهید بروجردی قبل از اینکه نیرو ببرد غرب حدود 20 روز خودش به آنجا رفت و منطقه را بررسی کرد که در نوع خودش نکنه مهمی بود. ایشان واقعا نسبت به سیاست و امنیت فهم عجیبی داشت. آنهایی که می خواستند با ایشان بروند غرب پرسیدند وقتی برویم تکلیف چیست؟

شهید بروجردی گفت: کردستان اینطور نیست که چهار نفر را بفرستیم بروند عملیات کنند و برگردند، باید در کنار این‌ها کار فرهنگی هم انجام دهیم. همان موقع افرادی به این حرف خندیدند و گفتند: ای بابا آنجا دارند سر می برند ما دنبال کار فرهنگی هستیم.

شهید بروجردی استدلالی کرد که فکر می کنم این ایده تا صد سال دیگر هم زنده است. ایشان گفتند: ببینید برادرا مردم کردستان مسلمان هستند و به اسلام و نظام جمهور اسلامی هم علاقه دارند. اما در فضای انقلاب گروهک ها برخی از برادران کرد را تحریک کرده و به جان نظام انداختند و چون ما در منطقه نیستیم آنها هرچه بگویند مردم فکر می کنند همین درست است. ما هم باید برویم و حرفمان را بزنیم و  پیام انقلاب و هدفش را به مردم بگوییم تا خودشان انتخاب کنند. اگر ما پیام‌مان را برسانیم یقین بدانید این مردم قلبشان با امام و انقلاب است.

پرسیدیم این استراتژی فرهنگی شما قرار است چطور تحقق پیدا کند؟

محمد گفت: ما وارد منطقه می شویم و اول به گروهک ها اعلام جنگ جدی می‌دهیم. هم زمان به مردم عفو عمومی داده و می گوییم هر کسی از مردم است و عضو گروهک ها نیست عفو می خورد. حتی اگر کسی تا الان با ما جنگیده از الان به بعد اگر برود در خانه اش بنشیند ما با او کاری نداریم. بعد باید صداقت نظام جمهوری اسلامی ایران به آنها ثابت شود تا وفادار شوند. باید برویم به مردم خدمات بدهیم، مدارس‌شان را راه بیندازیم و درس بدهیم. کمیته امام خمینی را راه بیاندازیم. دارو و بهداشت را برسانیم ... وقتی مردم دیدند ما با تمام وجود آمدیم به آنها خدمت می کنیم به ما علاقمند می‌شوند و بعد از آن کمک می کنند ما با اشرار بجنگیم.

این حرف هایی که امروز من به راحتی برای شما بیان می کنم آن زمان عده‌ای انجامش را خودکشی می‌دانستند.

شهید بروجردی جمله معروفی دارد که می گوید: برادران! گروهک‌ها مردم را با خود ندارند چرا که اگر مردم را با خود داشتند با ما وارد جنگ نمی شدند.

این حرف خیلی استراتژیک است. محمد می‌گفت: وقتی صف مردم و ضد انقلاب جدا شد آن وقت پاکسازی شهر هم راحت‌تر می‌شود و می رسیم به مرز. آنجا مرز را می بندیم و دیگر نمی گذاریم بیایند. اینطور مردم هم می فهمند دشمن کیست و خودی کیه؟ بروجردی مردم کردستان را باور داشت. تعدادی از مردم سقز و چند شهر دیگر کردستان از دست گروهک ها پناه آورده بودند به کرمانشاه تا تکلیف منطقه روشن شود.

بروجردی مانند یک مجتهد 80 ساله بود

شهید بروجردی تا ساعت 11 کار می کرد بعد از آن می رفت از این خانواده های کردی که به کرمانشاه آمده‌ بودند سر می‌زد. با زن و بچه های اینها صمیمانه می‌نشست در حالی که اصلا فارسی بلد نبودند. شهید بروجردی امام را برای آنها معرفی می کرد راجع به انقلاب صحبت می کرد و در مورد اختلاف شیعه و سنی حرف می زد. واقعا مانند یک مجتهد 80 ساله حرف هایش پخته بود. من تا روزی که ایشان شهید شد و حتی تا مدتی بعد از آن هرگز فکر نمی‌کردم ایشان متولد سال 32 بوده. در ذهنم بود که محمد متولد سال 20 است. یعنی بزرگی ایشان چنین ذهنیتی برایم ایجاد کرده بود در حالی که فاصله سنی ما 3 سال بود. او چقدر می فهمید و معرفت داشت و ما چقدر! فهم های سیاسی و اعتقادی و فقهی‌اش عجیب بود.

اگر سر فرماندار ما را ببرند چه کسی می خواهد جواب بدهد؟

وقتی وارد کردستان شدیم شهید بروجردی من را به عنوان مسئول فرستاد جوانرود و گفت برو موضوع امنیت آنجا را ارزیابی کن و گزارشی برایم بیاور. من رفتم و مقداری بررسی کردم. جوانرود در آن زمان یک شهر حدودا 8 هزار نفری بود که دورتادورش هم تپه بود. تا 4 بعد از ظهر در این شهر رفت و آمد می‌شد و از آن به بعد اشرار می آمدند روی تپه ها و به سمت شهر تیراندازی می کردند و مردم را گروگان می گرفتند و اذیت می کردند. مدارس، بازار، نماز، جمعه و ... به خاطر اعتصابات تعطیل بود. ما تحت عنوان هیئت حسن نیتی که بازرگان راه انداخته بود رفتیه بودیم و بعدها مردم فهمیدند ما کی هستیم. به مردم گفتیم مشکلات شما را حل می کنیم و قول هایی هم دادیم. آن زمان مردم نکته ای گفتند که در حقیقت این آغاز بحث پاکسازی کل کردستان بود.

مردم گفتند: شما که نماینده دولت هستین! زمانی اینجا طاغوت بود و نماینده ها و ارتشش اینجا بودند، ما این را می فهمیدیدم و داشتیم زندگی مان را می‌کردیم. حالا انقلاب شده و همه حتی فرماندار و بخشدار از اینجا رفتند. پس کجاست جمهوری اسلامی؟

چون آن منطقه ناامن بود همه رفته بودند. مردم گفتند: اگر جمهوری اسلامی راست می گوید اول نماینده اش رابیاورد اینجا تا ما بفهمیم حکومت اسلامی بخشدارش چطور آدمی است؟

بخشدار شدم در حالی در عمرم بخشدار ندیده بودم!

من گزارش را نوشتم و بردم دادم شهید بروجردی و گفتم: پیشنهاد مردم هم این است.

ایشان زنگ زد فرمانداری گفت: ما می خواهیم برویم سپاه را آنجا راه اندازی کنیم اما بخشدار نداریم. شما چکار می کنید؟

فرماندار گفت: آنجا امنیت نیست اگر سر فرماندار ما را ببرند چه کسی می خواهد جواب بدهد؟

بروجردی گفت: اگر ما کسی را پیدا کنیم که داوطلبانه برود آنجا شما به او حکم می دهید؟

گفتند: بله.

ایشان گوشی را قطع کرد و به من گفت شما برو بشو بخشدار جوانرود. من گفتم هر کاری بگید می کنم هر کار فرهنگی باشد انجامش می دهم اما از عهده این بر نمی‌آیم.

شهید بروجردی گفت: همین اول کار فرهنگی است. شما می روی آنجا بخشدار می‌شوی و به مردم خدمت می‌کنید و در عین حال فرهنگ را هم مد نظر خواهید داشت.

دوباره گفتم: هر چه شما بگید ما اطاعت می کنیم ولی من اصلا در عمرم بخشدار ندیدم و نمی دانم بخشداری چیه؟! فقط در کلاس نهم دو صفحه بخشدار را برای ما تعریف کردند.

محمد گفت: من الان با استانداری صحبت می‌کنم و شما بروید جوانرود.

زنگ زد، استانداری گفت: ایشان بروند ما تلفنی حکم او را می‌زنیم.

با تلفن قورباغه‌ای خبر بخشدار شدنم را دادند

من رفتم جوانرود. زنگ بخشداری را زدم. فقط سرایداری که آنجا خانه‌اش بود در ساختمان حضور داشت. در را باز کرد گفت: شما؟

گفتم: من بخشدارم.

گفت: بله خبر با تلفن رسید. آن زمان فقط تلفن قورباغه‌ای بود.

معلم مسیحی با تفکر کمونیستی معلم دینی بود

وقتی شروع به کار کردم اول به بچه‌ها گفتم بیایید سر کلاس. آنها می گفتند: ما معلم نداریم. کل دانش آموزان دبیرستان 4 دختر بودند و 15 پسر. چهار تا هم معلم داشتند که یکی ریاضی درس می داد، یکی فیزیک، دیگری بینش دینی و یکی هم زبان انگلیسی تدریس می کرد که لیسانس هم داشتند. بقیه معلم ها همه دیپلمه بودند.

این چهارتا همه کمونیست و عضو گروهک چریک فدایی خلق بودند که بچه‌ها را تحریک می‌کردند. وقتی عفو عمومی دادیم این چهار نفر ‌آمدند با ما صحبت کنند. یکی از آنها دختر خانم بود و بقیه آقا. هر چهار نفر در یک اتاق زندگی می کردند و مجرد بودند و بچه کرمانشاه. متوجه شدم این دختر خانم که عضو فعال چریک‌های خلق است معلم دینی بود. جالب این که دختر ارمنی هم بود. معلمی مسیحی با تفکر کمونیستی معلم دینی بود!

فردایش رفتم با بچه‌های دبیرستان صحبت کنم اما آنها تحت تاثیر همین معلم هایشان گفتند ما با شما صحبتی نداریم. باید با معلم هایمان صحبت کنید.  گفتم: باشه اشکال نداره.

آن زمان دوره مناظره بود.

گفتم: من حاضرم با آنها مناظره داشته باشم. چهار معلم را آوردیم، دانش آموزان هم آمدند و یک ساعتی در مورد مارکسیسم صحبت کردیم. 

بچه ها شلوغ کاری کردند و جو به هم ریخت. من به آنها گفتم ما ماهیت شما را می‌شناسیم و باید اینجا را ترک کنید. آنها هم بچه‌ها را تحریک کرده و دانش آموزان اعتصاب کردند.

به دانش آموزان گفتم: دیدید که در مناظره کم آوردند؟ آنها گفتند: ما چهار معلم لیسانس داریم حالا شما می‌خواهید آنها را بفرستید بروند.

گفتم: من برای شما معلم لیسانس می‌آورم.

آقای سید زاده که مرحوم شدند آن زمان رییس آموزش پرورش کردستان بودند. رفتم پیش ایشان و مسائل را توضیح دادم  و گفتم: عذر آنها را می‌خواهید و به هیچ وجه دیگر اجازه نمی‌دهید بیایند جوانرود.

ایشان گفت: من کسی را برای جایگزینی ندارم.

گفتم: خودم معلم می‌آورم. چهار نفر از دوستانم را که لیسانس داشتند و در همین رشته‌ها درس خوانده بودند بردم حکم گرفتم و آوردم دبیرستان.

دانش آموزان گفتند: شما دروغ می گویید، اینها پاسدار هستند.

گفتم: من نماینده دولت هستم و به شما قول می دهم افراد با سوادی هستند. بگذارید یک هفته سر کلاس بیایند اگر بی‌سواد بودند ردشان می‌کنم اما اگر سواد داشتند که هیچ.

ورود ما برای کار فرهنگی در منطقه از همین جا شروع شد.

هنوز هم که هنوز است با برخی از این دانش آموزان تماس دارم و رفت و آمد خانوادگی داریم.

یکی از همین دانش آموزان را حکم دادم و شد مسئول جهاد سازندگی جوانرود و بودجه ای هم آوردیم و شروع کردیم به سازندگی. برای یکی دیگر حکم کمیته گرفتم و امکانات جمع کردم از جمله دارو و بین مردم پخش کردیم. این ایده‌ها همه برای شهید بروجردی بود.

سازمان پیشمرگان کرد تشکیل شد

شهید بروجردی ناصر کاظمی را کرد فرماندار پاوه و آقای ترابی را هم گذاشت معاون ایشان. سه، چهار نفر دیگر از بچه ها را هم آورد. همین کار در شهرهای دیگر هم انجام شد. با پیشرفت این موضوع مردم یواش یواش به ما پیوستند. سپس محمد سازمان پیش‌مرگان کرد را راه انداخت و اولین بار هم توسط همین گروه پاکسازی را شروع کرد. اولین پاکسازی نظامی در کامیاران انجام شد توسط همین سازمان پیش مرگان کرد. به همین منوال کل کردستان پاکسازی شد.

شهید بروجردی پلنگ صورتی را خیلی دوست داشت

عصرها محمد حدود سه ساعت از وقتش را در سازمان پیش‌مرگان کرد می گذارند. یک روز من از جوانرود آمدم و سراغش را گرفتم گفتند: آنجاست. رفتم سازمان در را باز کردم رفتم داخل دیدم خلوت است. از پنجره داخل اتاق را نگاه کردم دیدم شهید بروجردی دراز کشیده جلوی تلویزیون. ایشان به اخبار خیلی علاقه داشت و دنبال هم می کرد. برای همین فکر کردم اخبار گوش می‌دهد. جلوتر رفتم متوجه شدم ایشان دارد پلنگ صورتی نگاه می‌بیند. با شوخی رفتم داخل گفتم: حاجی این چیه نگاه می کنی؟!

گفت: من از این پلنگ صورتی خیلی خوشم میاد. گفتم: آخه از چیش؟

گفت: از روحیه اش. اینکه زیر بار ظلم نمی رود و زرنگی می‌کنه. من همیشه این برنامه کودک را نگاه می کنم.

ماجرای شنیدنی شهادت محمد بروجردی

شهید بروجردی در اصل فرمانده تیپ شهدای کردستان بود. جلسه‌ای پیش آمد در ارومیه ساعت ده صبح. تیپ در مهاباد بود. یک ساختمانی هم بین ارومیه و مهاباد وجود داشت در حاشیه جاده که مخروبه هم بود. قرار شد آنجا را ببنند و برای یکی از قرارگاه ها از آن استفاده کنند. شهید بروجردی نه محافظ قبول می‌کرد و نه راننده به همین دلیل با یکی از دوستانش رفت که با هم رانندگی کنند. ما اصرار می‌کردیم که گفتند باید محافظ داشته باشی و راننده ولی قبول نمی کرد. اما گفت: اگر می‌خواهید دائم یکی با من باشه اشکال نداره. یکی از دوستان که مرید شهید بروجردی هم بود همراهش شد. این آدم سعی می‌کرد یک لحظه از ایشان دور نشود. حتی می‌گفت: وقتی آقای بروجردی دستشویی هم می رود من جلوی در می‌ایستم که اگر شهید شد منم شهید شوم.

آنها راه افتادند بروند جلسه که یکی از بچه ها می‌گوید سر راه برویم آن ساختمان را هم ببنیم که ایشان موافقت می کند.

این بین ماجرایی را تعریف می‌کنم که جالب است: یکی از پاسدارها که از بچه های تیپ بوده یک شب می‌آید پیش شهید بروجردی و می گوید حاج آقا مطلبی دارم می‌خواهم خصوصی با شما صحبت کنم. محمد می‌گوید: ببخشید من الان جلسه دارم اگر اجازه بدید یک وقت دیگر. آن جوان می‌رود و حدود ده روز بعد دوباره می‌آید و درخواست صحبت می‌کند. شهید بروجردی که در حال رفتن به عملیات بوده دوباره عذر خواهی می‌کند و صحبت را موکول می‌کند به زمانی دیگر. این جوان برای دفعه سوم زمانی می‌آید که همان صبح رفتن به جلسه ارومیه بوده. شهید بروجردی این بار می‌ماند چه کند تا اینکه به آقای منصوری هماهنگ کننده تیپ می گوید: ایشان را هم سوار ماشین کن من در مسیر با او صحبت کنم ببینم چکار دارد. به ساختمان که می‌رسند پیاده می‌شوند و شهید بروجردی ساعتش را نگاه می‌کند می‌بیند نیم ساعت تا شروع جلسه بیشتر نمانده. به حاج داوود راننده‌اش می‌گوید تو برو به جلسه برس تا من بیام. ایشان خیلی مقید به قول هایی بود که می داد.

محمد گفت: تو برو من با تاخیر می‌آیم. شما بری جلسه شروع می‌شود.

حاج داوود می‌گوید: تو رو خدا با من شوخی نکن! من یک قدم هم نمی‌روم بدون شما. من تو را می رسانم. شهید بروجردی اصرار می کند که شما برو من با این آقا صحبت می‌کنم و ساختمان را می بینم و خودم را می رسانم. هر چه حاج داوود اصرار می‌کند فایده ندارد و می‌رود.

آقای منصوری هم که مانده بوده می‌گوید برادر بروجردی این جاده خطرناک است، ممکنه مین داشته باشد. من می‌رم نگاه می کنم اگر خبری نبود شما را صدا می‌کنم. شهید بروجردی قبول می‌کند. در این فرصت هم آن جوان می‌آید راز مگویش را بگوید. آقای منصوری از دور اشاره می‌کند که بیایید. شهید بروجردی می‌نشیند پشت فرمان و آن جوان هم کنار دستش می‌روند روی مین و شهید می‌شوند. حکمتی است واقعا در آن.

حاج داوود می‌گفت: همین که رسیدم ارومیه دلم شور افتاد. تلفن زدم که به حاجی بگویید من رسیدم. همانجا متوجه می‌شود ایشان شهید شده. 

ما سریع خودمان را رساندیم بیمارستان و ایشان را هم آوردند اما دیگر کار از کار گذشته بود و محمد بروجردی شهید شد!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/7:: 12:37 عصر     |     () نظر

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها