سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاقل، با همانند خود الفت می گیرد . [امام علی علیه السلام]
روایت تکان‌دهنده رزمنده ارمنی
جام جم آنلاین: هنوز حالم سر جا نیامده، وصیت‌نامه‌ای را که عکس امام خمینی روی آن بود و قبلاً نوشته بودم، از جیب پیراهنم بیرون کشید و دوباره فریادش بلند شد. بعد مشت پرش را به صورتم کوبید و محکم به زمین خوردم. حالا دیگر می‌دانستم کسانی که کتک می‌خورند، جرم‌شان چیست!

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، توطئه‌ها و تهدیدهای بسیاری از جانب سلطه‌گران خارجی و دست‌ نشانده‌‌های داخلی آنان کشورمان را نشانه گرفت و این حادثه بزرگ را دستمایه تهاجم قرار داد که در این میان با شروع جنگ تحمیلی این تهدیدها به اوج خود رسید. در مقابل، همه اقشار و اقوام ایرانی با حضور کم‌نظیر خود دفاع جانانه‌ای را رقم زدند. روایت زیر از آزاده جانباز «سورن هاکوپیان» از کتاب «چه کسی قشقره‌ها را می‌کُشد» است که از نظرتان می‌گذرد.

پرچم عراق، روی تپه 408، بدجوری خار چشمم شده بود. شلوغی اطرافش، مثل کاریکاتورهای بدون شرح روزنامه‌ها بود. سربازهای عراقی اسلحه‌هایشان را روی دست گرفته و دور آن می‌رقصیدند. نفهمیدم بچه‌های تند و تیز گردان، از چه نقطه‌ای خدمت‌شان رسیدند. صدای رگبار ُگلوله‌ها که بلند شد پرچم را روی زمین انداختند و سنگر گرفتند.

زیر مسیر نگاهم، بچه‌ها را دیدم که میان شیارها جابه‌جا شدند. عراقی‌ها هم، آتش سلاح‌هایشان را روی آنها باز کردند، اما وقتی تانک‌ها فرمان تعقیب گرفتند، فاجعه‌ها، رقت ‌انگیزتر شکل گرفتند. دوشکاها و لوله‌های تانک، همزمان به کار افتادند و شنی‌ها، پیکر مطهر شهدا و زخمی‌ها را له کردند. با دیدن آن همه سفاکی، افسوس می‌خوردم که نمی‌توانم کاری انجام دهم. آنقدر ناتوان شده بودم که حتی سایه صخره نیز، روی پیکرم سنگینی می‌کرد و زیر فشارش، بدنم به شدت می‌ لرزید.

مهیای سفر، روح و فکرم هر دو بال گرفتند؛ یکی به سوی ابدیت و دیگری به‌ سوی زندگی. افکارم بود که چشم‌هایم را به روی دنیای شهادت می‌بست و می‌خواست به ادامه زندگی، امیدوار باشم، اما هیبت وحشتناک تانک دیگری که از میان دو تپه بیرون می‌آمد، حس تلخ مرگ را بر وجودم مستولی ساخت. راننده تانک، پدال گاز را که می‌فشرد، صخره به شدت می‌لرزید و سایه‌اش کوتاه‌‌تر می‌شد.

شاید لحظه‌ای، تماس سرد و سخت سنگ را با بدنم احساس کردم که با توقف تانک، آرام گرفت. حال آدمی را پیدا کرده بودم که میان شعله‌های آتش، قصد فرار دارد، اما نمی‌داند کدام سو کم‌عرض‌‌تر است.

از میان پلک‌های نیمه بازم، تانک را زیر نظر گرفتم. چند نفر از اطرافش جلو آمدند و مقابل صخره، به دنبال چیزی قدم زدند. یکی روی زمین زانو زد و چشم‌های قورباغه‌‌اش را به من دوخت. لوله تفنگی به سویم نشانه رفت و با تهدیدخواست به سویش بروم. فانسقه‌ام را باز کرده و به سویی پرتاب کردم تا بدانند اسلحه‌ای ندارم. سرباز که خودش را عقب کشید، دوشکای تانک، بی‌رحمانه رگبارش را به سویم باز کرد. صورتم زیر ضربه برخورد تکه‌های سنگ، دریای درد شد. دقایقی بعد، وقتی گرد و خاک فروکش کرد، دستی یقه‌ام را از پشت سر چسبید و از زیر صخره بیرونم کشید.

وقتی سرباز عراقی روی زمین رهایم کرد، نگاهم را به صورتش دوختم. شاید با او هم چندین بار بر سر یک سفره نشسته بودیم و در آن هنگام، آنچنان افروخته بود که حس انتقام‌جویی را می‌توانستم از فشار دندان‌هایش به یکدیگر بخوانم. نگاهی به زخم‌های پایم انداخت و بی‌رحمانه، پایش را روی رانم گذاشت. دلم از درد ریش شد و مثل مار در هم پیچیدم.

بچه‌های گردان هم دست‌ بردار نبودند؛ از هر فاصله‌ای گلوله‌هایشان را شلیک می‌کردند. به همان بهانه، زیر ضربات مشت و لگد عراقی‌ها، روی زمین می‌غلتیدم. با رسیدن اسرای دیگر، تعدادمان بیشتر شد. چند نفر نگهبان، مأمور شدند ما را عقب ببرند. یکی‌شان، راننده تانکی را صدا کرد و از او کمک خواست. تانک با ویراژی تند و وحشتناک، مقابل‌مان ایستاد. نمی‌دانستیم چه باید بکنیم، تا اینکه درجه‌دار عراقی، زیر فشار سر نیزه‌ها، با اشاره به محفظه کوچک و تنگ موتور تانک، از ما خواست وارد آن شویم. ناچار، دستم را به قسمتی گرفتم تا بالا بروم.

هنوز پای زخمی‌ام را بالا نبرده، صدای یکی از سربازان عراقی بلند شد و سر گروهبانی از راه رسید. با آمدن درجه‌دار عراقی، کمی احساس امنیت کردم و از تانک فاصله گرفتم. یکی از بچه‌ها، به کمکم آمد و دستش را زیر بغلم فرو کرد. درجه‌دار عراقی سرش فریاد کشید و مرا رها کرد. روی زمین نشستم و چشم به پشت سرم دوختم. دو نفر از بچه‌های گردان، مجروحی را که پای قطع‌ شده‌اش به پوستی متصل بود، همراه با دو نگهبان، کشان‌ کشان به طرف ما می‌آوردند. مجروح کاملاً بی‌حال بود و خون از پایش روی زمین می‌ریخت. درجه‌دار عراقی فریادی کشید و کلماتی را با عصبانیت به زبان آورد. نگهبان‌ها در واکنش، سر نیزه‌ها را روی بدن بچه‌ها گذاشتند. آنها هم چند قدم را بلند برداشتند. اما مثل اینکه موجب رضایت درجه‌دار عراقی نبود.

کمی روی زمین عقب کشیدم تا در مقابل عصبانیتش، خودم را حفظ کنم. فهمید و به طرفم آمد. لگدی حواله‌ام کرد و خواست برخیزم. مجبور شدم با تکیه بر دوستان بلند شوم و بایستم. حالا دیگر مجروح را که خفیف ناله می‌کرد، کنار تانک آورده بودند. درجه‌دار عراقی، محکم روی سینه‌ام کوفت و با پس زدن من که سد راهش شده بودم، به طرف مجروح رفت و از او خواست از بدنه تانک بالا برود.

درجه‌دار عراقی، خوب می‌دانست این امکان برای او وجود ندارد که با پای قطع ‌شده‌ای که درحال خونریزی است، قدم از قدم بردارد. با این حال با تشر و کلماتی که از نوع ادایش می‌شد فهمید‌ فحش است، اصرار داشت مجروح بالا برود. شرایط مجروح هم به گونه‌ای نبود که در مقام دفاع از خود، زبانی و یا تکان دادن سر، جوابی بدهد.

عراقی سفاک، وقتی دید مجروح هیچ توجهی به خواسته او ندارد، تلاش کرد تا زیر فشار سرنیزه‌ها و مشت و لگد، به خواسته‌اش برسد. میزان جنون به حدی در وجود او بالا رفته بود که سرانجام وحشیانه‌ترین عمل را انجام داد؛ لبخند تلخی روی لب آورد و دست‌ها را زیر بغل مجروح برد. سپس او را به سینه تانک چسباند، با یک حرکت تند و وحشیانه، پای قطع‌ شده را از بدن مجروح جدا کرد و به سویی انداخت. بعد با عصبانیت و حس پیروزی، دوباره از او خواست تا روی تانک برود. تهوع، مثل بیماری مسری، میان ما و نیروهای عراقی ناظر بر این عمل، شیوع پیدا کرد.

همه از تانک و صحنه حادثه فاصله گرفتند. من، درد را کاملاً‌ از یاد برده و مسخ آنچه می‌دیدم، دلم می‌خواست فریاد بکشم و فریادرسی را بخواهم. چقدر تحمل آن لحظات برایم سخت بود. از دست کسی کاری بر نمی‌آمد و مجبور بودیم زیر فشار سر نیزه و گلوله‌، شاهدانی باشیم که به امید آزادی، ثانیه‌ها را می‌شماریم. درجه‌دار عراقی، هنوز دست ‌بردار نبود. ککش هم نمی‌‌گزید و در حالی که مجروح روی زمین افتاده بود، با تهدید، از او که نیمه جانی بیشتر نداشت، می‌خواست بالا رفته و داخل محفظه موتور تانک شود.

با اینکه دیگر دیر شده بود، برای نجات جسم بی‌جانش، همگی به التماس افتادیم و صداها را بالا بردیم. سر و صدای زیاد باعث شد یکی از افسران عراقی خودش را به ما برساند. ورودش، نور امید ایجاد کرد و لحظه‌ای با درجه‌دار دیوانه، گفت‌وگو کرد. او آرام گرفت و گوشه‌ای روی زمین نشست. تازه نفس‌های حبس شده را رها کرده بودیم که ناظر دور دیگری از وحشی‌گری آنها شدیم.

زیر چشم اکثر ما، سیاه و کبود بود. از میان دندان‌های شکسته و لب‌های ورم کرده تعدادی، خون جاری بود. چند نفر از شدت ضرباتی که خورده بودند، روی زمین افتاده و توی خودشان می‌پیچیدند. سالم‌های بی‌رمق، ستون زخمی‌ها شده و مشکل می‌توانستند سرپا بایستند. هیچ‌کدام وضع مناسبی نداشتیم. ورود افسر عراقی تا حدی ما را آرام کرده بود، اما او درنده‌تر از درجه‌دارش بود. دستور داد همه در نقطه‌ای جمع شویم. بعد از آن، تانک‌ها با سرعت زیاد وارد میدان شدند و به میان ما تاختند. سالم‌ها فرار کردند و زخمی‌ها جان دادند. داخل شنی تانک‌ها، مثل جوی آب، خون جاری بود.

پیکرهای دو نیم شده تکان می‌خوردند. از ترس و وحشت، ماتم برده بود، حتی نمی‌توانستم اسمم را به یاد بیاورم و علت حضورم در سلاخ‌خانه را بدانم. نگهبان‌های عراقی، دوباره ما را جمع کردند و کنار تانک‌ها، مجبورمان کردند بالا برویم. روی تانک، جای مناسبی برای نشستن وجود نداشت. هرکدام قسمتی را چسبیده بودیم تا حین حرکت، پایین نیفتیم. راننده بی‌انصاف هم، هر چه عقده داشت بر سر پدال گاز و ترمز خالی می‌کرد.

تکان‌های شدید، باعث شد چند نفری روی زمین بیفتند. میانه راه نیز، چند بار برجک را چرخاند و تعدادی دیگر پایین افتادند. هرم حرارت بدنه تانک و آفتابی که قائم روی سرمان می‌تابید، حسابی رمق‌مان را گرفته بود. تانک زوزه‌ کشان، خود را به قبرستان عراقی‌ها که نزدیک قرارگاه‌مان بود، رساند. همه پیاده شدیم و همان‌جا، ردیف کنار هم ایستادیم. جوخه اعدام هم مقابل‌مان صف کشید و به دستور افسر عراقی، گلنگدن‌ها را کشیدند.

آماده شنیدن صدای رگبار، یکی از افسران ارشد عراقی، پا در میانی کرد و کامیون‌ها از راه رسیدند. به دستور افسر عراقی، به صورت نشسته، صف بستیم و پیراهن‌ها و زیرپوش‌ها را درآوردیم. محتویات جیب‌ها را میان دست‌های یکی از درجه‌داران خالی کردیم. هیچ چیز برایمان نگذاشتند.

حتی حلقه‌های ازدواج و ساعت‌هایمان را نیز جمع‌ کردند. این میان، علت کتک خوردن بعضی‌ها را نمی‌فهمیدم، تا اینکه نوبت به من رسید. سرم روی شانه بغلی دستی بود و پای زخمی‌ام را دراز کرده بودم. درجه‌دار عراقی وقتی به من رسید، با دست اشاره کرد تا سر پا بایستم. به زخم‌های پایم اشاره کردم و نالیدم. لگدش روی سینه‌ام خوابید و با غضب سرم فریاد کشید. ناچار ایستادم. سرباز عراقی، پیراهن خونی‌ام را نشان داد. نگاهش را به خون‌های خشکیده روی آن انداخت و کلماتی را بلغور کرد. بعد سیلی محکمی روی صورتم نواخت.

درحال سرنگون شدن، سرباز عراقی مرا نگه داشت. هنوز حالم سر جا نیامده، وصیت‌نامه‌ای را که عکس امام خمینی روی آن بود و قبلاً نوشته بودم، از جیب پیراهنم بیرون کشید و دوباره فریادش بلند شد. بعد مشت پرش را به صورتم کوبید و محکم به زمین خوردم. حالا دیگر می‌دانستم کسانی که کتک می‌خورند، جرم‌شان چیست و مجازات شدن به خاطر این جرم، چه غروری در انسان به وجود می‌آورد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/7:: 12:35 عصر     |     () نظر

کربلا سرزمینی پر از رمز و راز و ناگفته هایی که هر کدام برای سعادت یک امّت کافی است!محرم تنها بهانه ای است برای پرداختن به اسرار کربلا وگرنه کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشوراست!

 

 

حائر حسینی چیست؟!

حائر در لغت از "حَیَر" گرفته شده است و به معنی گودالی است که آب در آن جمع می شود و حائر به مکانی گفته می شود که آب در آن جا جمع می شودو دوَران پیدا می کند.

 

قضیه از آن قرار است که:

متوکل عباسی در سال 236 ه.ق امر کرد که روضه مقدسه حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را با زمین هموار کردند و برای زراعت، آب به آن بستند، امّا هر چه سعی کردند آب به قبر مقدس جاری نشد و آبها به روی هم برمی گشتند. امر کرد که گاو ببندند و شخم بزنند. امّا گاوها نیز قدم از قدم برنداشتند و این سبب حیرت خلایق شد. لذا آن زمین را "حائر" نامیدند.

 

لذا لازم است زائران کربلای حسینی(علیه السلام) به فتوای مرجع تقلید شان در مورد اماکن تخییر مراجعه نمایند اما کسانی که می خواهند عمل به احتیاط کنند نمازشان را باید شکسته بخوانند. زیرا تمام خواندن نماز افضل است و دارای فضیلت می باشد اما شکسته خواندن آن موافق احتیاط می باشد

 

محدوده حائر حسینی کجاست؟

بحثی که در اینجا مطرح است این است که چه مقدار از اطراف قبر مطهر امام حسین(علیه السلام) حائر محسوب می شود؟ مرحوم علامه مجلسی اقوال متعددی را از علماء در این رابطه نقل کرده است و آنچه در نظر شریف خود ایشان تقویت دارد این است که مراد از حائر آن مقدار از مساحتی است که دیوارهای صحن، آن را احاطه کرده است. در نتیجه خود صحن از همه اطراف و ساختمان هایی که به قبه ی شریف متصل است و همچنین مسجدی که در پشت آن قبّه قرار دارد، جزء حائر محسوب می شوند. آنچه مشهور میان اهالی کربلاست و از گذشتگان به آنها ارث رسیده و همچنین ظاهر کلمات اکثر اصحاب، همین است.

 

مرحوم صاحب جواهر نیز در تفسیر حائر، همین معنا را انتخاب کرده است، هر چند احتیاط آن است که صحن مطهر را جزء حائر ندانند و به حرم مطهر و رواق ها و مسجد بالای سر قناعت کنند. به ویژه آن که در گذشته حرم تا این اندازه توسعه نداشته است.

 

حائر حسینی چه فضایلی دارد؟

مشخص است که محدوده ی حائر که شامل روضه مقدس سیدالشهداء شامل قبر مطهر و رواقها و حرم آن حضرت می شود از شرافت و قداست خاصی برخوردار است و روایات بسیاری در فضیلت آن وارد شده است. از جمله آن که استجابت دعا در این محدوده در روایات شیعی ذکر شده است. امّا در مورد آن که در محدوده ی حائر حسینی(علیه السلام) می توان نماز را به تمام خواند یا آن که باید شکسته خوانده شود، میان علماء و فقهای معاصر اختلاف نظر وجود دارد.

 

نماز تمام یا شکسته؟!

آیت الله شبیری زنجانی فرموده اند که مسافر در این مکان هم، باید نمازش را قصر یعنی شکسته بخواند. اما آیت الله گلپایگانی و نیز آیت الله صافی حکم به تخییر در اطراف ضریح مقدس داده اند.

 

اما در فاصله دورتر از اطراف ضریح مقدس احتیاط واجب شکسته خواندن است.

 

از نظر آیت الله مکارم و تبریزی و نیز خویی و بهجت همگی تخییر در محدوده ی حرم است یعنی می توان کامل و یا شکسته خواند. آیت الله سیستانی در حرم تا شعاع 5/11 متر از قبر مقدس را تخییر می دانند و آیت الله اراکی در تمام روضه اجازه ی تخییر داده اند. از نظر امام خمینی و آیت الله خامنه ای و نیز آیت الله فاضل لنکرانی در حرم و رواق ها و بلکه حتی در مسجد متصل به حرم تخییر در شکسته و یا کامل خواندن نمازهای چهار رکعتی وجود دارد.

 

لذا لازم است زائران کربلای حسینی(علیه السلام) به فتوای مرجع تقلید شان در مورد اماکن تخییر مراجعه نمایند اما کسانی که می خواهند عمل به احتیاط کنند نمازشان را باید شکسته بخوانند. زیرا تمام خواندن نماز افضل است و دارای فضیلت می باشد اما شکسته خواندن آن موافق احتیاط می باشد.

 

پایان سخن ...

چه کربلایی است که انسان چنین مدهوش است .....

 

به راستی در این سرزمین چه روی داده است که از فقه و احکام و شرعیات بگیر تا باطن و معنویات و استجابت دعا و الی آخر و همگی در همین جا ... یعنی کربلا ....

 


منابع و مآخذ

1- منتخب التواریخ – ص 508

2- مفاتیح نوین – ص 438و439

3- توضیح المسائل مراجع – ج1 – ص 728 – مسأله ی 1356


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/6:: 3:6 عصر     |     () نظر

محققان شرکت Second Sight برای اولین بار توانسته‌اند با استفاده از یک دستگاه پروتز عصبی چشمی الگوهای حروف بریل را بطور مستقیم درون شبکیه یک فرد نابینا تابانده و وی را قادر به خوانش دقیق و سریع لغات چهار حرفی کنند.

 

به گزارش راسخون به نقل از ایسنا، دستگاه «آرگوس دو» (Argus II) در چشم بیش از 50 بیمار کاشته شده و بسیاری از آنها اکنون می‌توانند رنگ، حرکت و اجسام را مشاهده کنند.

 

این دستگاه از یک دوربین کوچک بر رویک عینک، یک پردازشگر برای ترجمه علائم دوربین به تحریک الکتریکی و یک ریزتراشه با الکترودهای کاشته شده در شبکیه استفاده می‌کند.

 

 

این کاشت بصری با شباهت مفهومی به کاشتهای حلزونی گوش از شبکه‌ای از 60 الکترود متصل به شبکیه برای تحریک مستقیم الگوها در سلولهای عصبی استفاده می‌کند.

 

 

محققان در این پژوهش از یک رایانه برای تحریک شش نقطه بر روی شبکه جهت نمایش حروف بریل استفاده کردند. مجموعه‌ای از آزمایشات با تک حرفها و همچنین کلمات دارای طول متفاوت دو تا چهار حرفی اجرا شد.

 

محققان همچنین به فرد نابینا، هر حرف را برای نیم ثانیه نشان داده و برای حروف کوتاه تا 80 درصد تشخیص درست ارائه شد.

 

کاشت «آرگوس دو» که در درجه اول برای افراد مبتلا به بیماری ژنتیکی رتینیت پیگمانتر ساخته شده، نشان داده که می‌تواند توانایی خوانش تعداد محدودی از حروف بزرگ متداول و کلمات کوتاه را با استفاده از دوربین بازیابی کند.

 

درحالیکه نمونه‌های بعدی این کاشت می‌تواند خواندن را در افراد ارتقا بخشد، پژوهش کنونی نشان داده که آرگوس دو از توانایی سازگارسازی برای ارائه یک جایگزین و یک شیوه سریعتر خوانش متن به همراه یک نرم‌افزار شناسایی حروف برخوردار است.

 

این پژوهش در مجله Neuroprosthetics منتشر شده است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/6:: 12:46 عصر     |     () نظر

1. روغن زیتون

روغن زیتون را به آرامی در تمام قسمت های خشک بدن ماساژ دهید تا پوسته ها را پاک کرده و به پوستی درخشان و نرم دست یابید. به گزارش پرشین وی همچنین می توانید از روغن زیتون به عنوان نرم کننده مو استفاده کنید. کمی از روغن زیتون را به مدت 15 دقیقه قبل از شامپو روی مو باقی بگذارید.

 

2. خیار

خیاری را به تکه های کوچک خرد کنید. آنها را با چند قطره لیمو مخلوط کنید. این مخلوط را در سراسر صورت بگذارید و از احساس آرام بخش آن لذت ببرید. گذاشتن تکه های دایره شکل خیار به دور چشم می تواند کمک کند تا از شر سیاهی دور چشم و خستگی آنها رهایی یابید.

 

3. روغن درخت چای و خمیردندان

اگر بر روی صورت لکی مشاهده کردید به گزارش پرشین وی کمی روغن درخت چای بر روی لک بزنید و آن را قبل از خواب با کمی خمیر دندان بپوشانید. صبح روز آن را بعد بشویید و خواهید دید که آن لک کمرنگ تر از شب قبل شده است.

 

4. میوه های لایه بردار

آب تازه گوجه فرنگی ، آناناس و لیمو را گرفته و به طور مستقیم با استفاده از پنبه به روی صورت بزنید.این فرآیند به طور طبیعی پوست را لایه برداری کرده و پوست درخشان نرمی را از خود به جا می گذارد.

 

5. آواکادو

اگر چهره براق و درخشانی را می خواهید ، پس آواکادو را برداشته و به دو نیم تقسیم کنید.بعد از خارج کردن هسته وسط آن ، قسمت گوشتی آن را روی سطح پوست مالش داده و با آب سرد آبکشی نمایید و به درخشنگی که سطح صورت شما ایجاد شده است توجه کنید.

 

6. ماسک صورت با تخم مرغ و پودر ویتامین C

مخلوطی با استفاده از پودر ویتامین C و تخم مرغ زده شده درست کرده و روی صورت بگذارید. به گزارش پرشین وی بعد به مدت 5 دقیقه این ماسک را روی صورت نگه داشته و سپس با آب بشویید. با وجود زمان اندک پوستی شفاف و نرم خواهید داشت.

 

7. لیمو

آب چند لیمو را گرفته و آن را روی پوست بزنید تا روشن تر شود. مالش دادن آب لیمو بر روی زانوها و آرنج دست ، آن ها را تا حد بالایی نرم تر می کند.

 

8. ماسک مو

ماسک مویی را با استفاده از زرده تخم مرغ و روغن زیتون درست کنید. به طور هماهنگ در کل مو بزنید، مدتی روی مو بماند و سپس با آب بشویید. پروتئین تخم مرغ ، استحکام مو را بیشتر کرده و روغن زیتون، مو را نرم کرده و باعث ابریشمی شدن موها می شود.

 

9. عسل برای پوست حساس

اگر پوست حساسی دارید، پس سه یا چهار قاشق غذاخوری عسل را برداشته و در سراسر صورت مالش دهید و آن را به مدت 10 دقیقه روی پوست باقی بگذارید. این کار باعث آرامش و همین طور مرطوب شدن پوست می شود. علاوه براین باکتری هایی که موجب لک می شود را از بین خواهد برد.

 

10. زردچوبه

برای دستیابی فوری به درخشش پوست، یک قاشق چایخوری عسل ، دو قاشق چایخوری از پودر زردچوبه خوب را با آب ولرم مخلوط کرده و از آن خمیر ضخیم درست کنید. این خمیر را به مدت 15 الی 20 دقیقه روی پوست نگه دارید وسپس با آب بشویید.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/6:: 10:5 صبح     |     () نظر

آن روزی که حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) با دیدن چهره برادر، بر او گریست، در پاسخ سوال امام حسن (علیه السلام) که از علت گریه آن حضرت سوال کرد، فرمود: به جهت بلایی که به تو می¬رسد، که حکایت از مسموم کردن مظلومانه امام مجتبی (علیه السلام) داشت.

ولی امام حسن (علیه السلام) با شنیدن این پاسخ، مسموم شدن خود را ناچیز شمرد و فرمود:
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
روزی مانند روز تو نیست که سی هزار نفر به سوی تو آیند و همه مدّعی باشند که از امت جدّ تواند ...” منتهی الآمال – ص 346 “

قاسم (علیه السلام)


در سال 50 ه.ق وقتی کار سمّ جعده ملعونه – همسر امام حسن (علیه السلام) - به آنجا کشید که پاره¬های جگر امام در اثر آن، از دهان مبارکش، بیرون آمد، در لحظه¬های آخر، همه اهل و عیال خود را به امام حسین (علیه السلام) واگذاشت. یکی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) که در این لحظات، شاهد ماجرا بود و چشم از چشم عمو، بر نمی¬داشت، قاسم (علیه السلام) بود. کودکی که حدود سه بهار از عمر شریفش سپری نگردیده بود.
با نقشه¬ای که معاویه بن ابوسفیان کشید تا یزید را به جای خود بنشاند، حضرت حسین (علیه السلام)، برای بیعت نکردن با یزید- که جرثومه فساد بود - مجبور به ترک مدینه شد. در قافله ای که به سوی حجاز رهسپار بود، اهل و عیال امام مجتبی (علیه السلام) هم بودند. مکه، برای امام حسین (علیه السلام) امن نبود – که یزیدیان در زیر لباس¬های احرام، شمشیر بسته و قصد کشتن امام را داشتند – بنابراین بر اساس نامه دعوت کوفیان – که مسلم بن عقیل (علیه السلام) هم آن را تایید کرده¬بود – روز هشتم ذیحجه که حجاج، در تدارک رفتن به عرفات بودند، از مکه بیرون آمد.
کار کاروان سرگردان حسینی به کربلا کشید و در محاصره قرار گرفت تا شب عاشورا فرا رسید. اینک قاسم بن الحسن (علیه السلام)، سیزده ساله شده و در مدتی که پدرش را از دست داده¬ بود، امام حسین (علیه السلام) چنان در تربیت قاسم کوشیده و با او انس داشت که او را ”یا بنیّ“ – ای پسرکم - خطاب می-کرد.
ابوحمزه ثمالی (ره) می¬گوید، از حضرت زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که می¬فرمود:
چون شب عاشورا فرا رسید، پدرم تمامی اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آن¬ها فرمود:
ای یاران و پیروان من، تاریکی شب را مرکب خود قرار داده و جان خود را نجات دهید که مطلوب این قوم ، جز من کسی نیست و ...
پس از امتناع آنان، آن حضرت فرمود: همانا فردا من کشته می-شوم و همه کسانی که با من هستند، نیز کشته خواهند شد. و از شما احدی باقی نخواهد ماند ...
قاسم ابن الحسن (علیه السلام) که در این جمع حاضر بود، مشتاقانه پرسید: آیا من هم کشته خواهم شد.
امام حسین (علیه السلام) با محبتی پدرانه به او فرمود: یا بنیّ، کیف الموت عندک
پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟ و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد: یا عمّ احلی من العسل
عمو جان از عسل شیرین¬تر است.
امام حسین (علیه السلام) هم فرمود: عمویت فدایت شود آری والله، تو یکی از مردانی هستی که در رکاب من به شهادت خواهی رسید.
روز عاشورا ، پس از آن که نوبت به قاسم ابن الحسن رسید، در خیمه ها ولوله¬ای دیگر بود و میدان رفتن او تماشایی.

عاشورا به روایت لهوف


راوی گفت: دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد.
همین که مقابل مردم ایستاد فریادش بلند شد:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن/ سبط النبی المصطفی الموتمن
مردم اگر مرا نمی شناسید ، من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم.
هذا الحسین کالاسیر المرتهن / بین اناس لاسقوا صوب المزن
این مردی که این جا می بینید و گرفتار شما است، عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است.
ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان، به دادم برس.
امام حسین (علیه السلام) مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب¬ها بماند و به هلاکت برسد.
گرد و غبار که فرو نشست، امام حسین (علیه السلام) کنار قاسم (علیه السلام) ایستاده بود در حالی که او از شدت درد پای بر زمین می¬سایید.
امام فرمود : از رحمت خدا دور باد گروهی را که تو را کشتند و جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان دادخواهی خواهند کرد .
سپس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یاری بخواهی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا قسم امروز روزی است که برای عمویت کینه¬جو فراوان است و یاور اندک.
بعد از آن پیکر قاسم (علیه السلام) را به سینه گرفت و با خود به خیمه ها رساند و در میان کشتگان بنی هاشم قرار داد.
سهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) - که قبر بی¬ شمع و چراغش در بقیع خاموش است - در کربلای حسینی، قربانی به نامهای: ابی¬بکر، قاسم، عبدالله، عمر، بُشر و احمد (محمد) بن الحسن می-باشد، که در منای عشق خود را فدای عمو کردند. ( کیمیای قلم)
منبع :
لهوف سید بن طاووس
منتهی الامال شیخ عباس قمی

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/9/6:: 10:2 صبح     |     () نظر

<   <<   16   17   18      >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها