سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسی دانشمند که نادانی اش او را کشته و دانشی که به همراه داشته، وی را سودی نبخشیده است . [امام علی علیه السلام]

 

زازران در 18کیلومتری مرکز استان اصفهان واقع است که به تعابیری راه ابریشمی ما بین شهرستان های نجف اباد-فلاورجان(قهدریجان) و خمینی شهر است.این منطقه به مختصات 32°36"16"N

29"55"E 51° است که دارای آب و هوای نسبتا گرم و خشک میباشد

زازران  در واقع مسیردوم ارتباطی نجف آباد به اتوبان ذوب آهن اصفهان می باشد.ارتفاع آن از سطح دریا 1300مترو دارای آب و هوای نسبتا گرم و خشک میباشد. از شمال غرب به نجف آباد شهر سیاستمداران اقلیم عشق و همچنین از شمال غرب به اصفهان منتهی است درچه در شمال شرق آن قرار دارد و از رودخانه زاینده رود در حدود 6 کیلومتر فاصله داردهمین امر سبب روی آوردن مردم به گسترش باغات در منطقه شده از این رو زازران را شهر باغات مینامند

این شهر کهن که به روایاتی قبل از شروع دوره صفویان به لحاظ خوش آب و هوا بودن گروهی از مهاجران در این منطقه ساکن شدند و چنان شد که کشاورزی به لحاظ عبور آب زاینده رود و همجواری با آن به شدت رشد کرد.طبق سخنان پیران این محل وسعت زمین های کشاورزی چنان بود که از شرق به نزدیکی های قلعه سفید(یکی از روستاهای نزدیک نجف آباد)از جنوب به قهدریجان(که همکنون این زمین ها توسط اهالی آن محل تسخیر شده)از غرب به نزدیکی های درچه پیاز و از شمال به روستاهای کوشک و تیرانچی منتهی شده و میشود که مناطق شمال و غرب یکی از مناطق تفریحی به شعاع ?کیلومتر به باغ و بوستان اختصاص دارد که از دیر باز مورد توجه عام و خاص بوده است


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/8/17:: 1:14 عصر     |     () نظر

 شاید شما هم جزو آن دسته از مردم، بویژه جوان‌ترهایی باشید که گهگاه با به صدا درآوردن انگشتان دست، گردن یا مهره‌های کمرشان، اصطلاحا قلنجشان را می‌شکنند.

شاید دیده باشید کسانی را که این کار را پیوسته و مدام انجام می‌دهند. اگر خودتان هم جزو این افرادید، خوب است در‌این‌باره بیشتر بدانید:

در سال 1971 میلادی دو دانشمند آلمانی به مفصل سوم بین انگشت و کف دست نیرویی کششی وارد آوردند و با مشاهده شکل‌گیری حباب‌هایی از گاز در این آزمایش ثابت کردند که فشار بر مفاصل یاد شده سبب آزاد شدن گاز Co2 می‌شود.

وارد آمدن نیروی کششی بین سطوح مفصل سبب افزایش حجم آن و کاهش فشار مایعی می‌شود که درون مفصل است. این کاهش به خروج گاز درون مفصل و ایجاد حباب می‌انجامد.

وارد آوردن فشار بخصوص با شکستن قلنج سبب حرکت مایع درون مفصل به قسمت‌هایی می‌شود که زیر فشار کمتر باشد.

صدای حاصل از شکستن قلنج به سبب خوابیدن یا ترکیدن همین حباب‌های گاز در جریان حرکت مایع درون مفصل است.

شکستن قلنج کمر، گردن و بخصوص انگشت‌ها برای رفع خستگی، شاید موجب احساس راحتی شود، اما عارضه ساییدگی زودرس مفصل‌ها را به دنبال خواهد آورد.

با اولین نشانه‌های ساییدگی، درد و التهاب مفاصل بویژه در انگشت‌ها و گردن که حساس‌تر از مهره‌های کمر هستند شروع خواهد شد. در میان انگشتان دست، انگشت شست بیش از انگشتان دیگر در معرض خطر است.

چرخش ناگهانی در ناحیه گردن و بویژه کمر هم بسیار خطرناک قلمداد شده، آسیب‌های ستون فقرات و عضلات گردن را شدیدتر می‌کند.

شکستن قلنج به سبب ایجاد حس راحتی و رفع موقت خستگی، ممکن است سبب تکرار و عادت به انجام عمل شود. تکرار و عادت، افزون بر ایجاد اختلال وابستگی روانی، خرابی‌ها و آسیب‌های مفصلی را زودتر و شدیدتر پیش می‌آورد.

تا آنجا که می‌توانید از شکستن قلنج مفاصل‌تان خودداری کنید.

رشید حسام - جام‌جم
 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/8/17:: 1:13 عصر     |     () نظر


داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.
وی که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در 18 سالگی بی خدا   می شود. وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.
 
برگرفته از کتاب “Even Angels Ask ” (حتی فرشتگان نیز می پرسند) اثر دکتر جفری لانگ. برگردان از ترجمه ی عربی این قسمت از کتاب توسط دکتر عثمان قدری مکانسی
 
روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…
پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟
ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم.
آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم. همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را…
از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم.
آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم.
 نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم…
در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم.
دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد!
وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند1…
وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم.
امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم.
ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟
نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست. وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم…
یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر.
با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!!
پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.
… احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم.
در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد:
حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.
در حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد… جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم…   به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود…
احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.
بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.
انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند!
شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن…
نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم… سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم… ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم  سبحان ربی الأعلی :…
الله اکبر
این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند.
الله اکبر
… و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم.
الله اکبر
… برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم.
سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.
در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.
در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دور
آمدم
 … هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم.
و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است.
موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.
چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.
گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد.
سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم. اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.
این گریه نه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی… مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.
در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.3
مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم.
وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم.
اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:
خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/8/17:: 1:5 عصر     |     () نظر

جزایر سه گانه،شرط مصربرای رابطه با ایران

جزایر سه گانه، شرط مصر برای رابطه با ایران


محمد مرسی جزئیات جدیدی از سفر تابستان گذشته خود به تهران و محتوای مذاکرات با احمدی نژاد را بیان کرد.
به گزارش "عصر خبر" به نقل از روزنامه سعودی الریاض، محمد مرسی رئیس جمهور مصر گفت در سفر به تهران برای حضور در نشست سران جنبش عدم تعهد از دیدار با مقامات ارشد ایرانی خودداری و پافشاری کرد ملاقات تنها با محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران انجام شود.
سفر شهریور گذشته مرسی به تهران، نخستین سفر یک رئیس جمهور مصر به ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 33 سال قبل تاکنون است.
مرسی در سفری چند ساعته به تهران، در افتتاحیه نشست سران جنبش عدم تعهد شرکت کند و در حاشیه آن با احمدی نژاد ملاقات داشت.
رئیس جمهور مصر که دیدار با شماری از فعالان سیاسی در منزل شخصی اش در قاهره سخن می گفت اضافه کرد: در دیدار با احمدی نژاد در تهران از او خواستم تا حمایت از حکومت بشار اسد رئیس جمهور سوریه را متوقف کند.
مرسی در سخنرانی اش در اجلاس سران جنبش عدم تعهد در تهران، به شدت از حکومت سوریه انتقاد و آن را حکومتی سرکوبگر و ظالم توصیف کرد که باید براندازی آن، مخالفان، متحد شوند.
سخنان مرسی برخلاف موضع گیری رسمی ایران در حمایت از دولت دمشق بود و باعث شد هیئت سوریه ، به طور موقت سالن اجلاس را در اعتراض به اظهارات مرسی، ترک کنند.
مرسی اضافه کرد: در دیدار با احمدی نژاد همچنین از او خواستم دولت ایران از دخالت در عراق به سود شیعیان این کشور خودداری و موضع خود را درباره "اشغال سه جزیره اماراتی ابوموسی ، تنب بزرگ و تنب کوچک" اعلام کند تا مصر نیز روابط قوی را با ایران برقرار کند.
وی نیز در این اظهارات، ادعای نادرست امارات درباره "اشغال این جزایر توسط ایران " را مطرح کرده است. ادعایی که بارها ایران با شفافیت و قاطعیت ، آن را رد کرده است.
ایران حدود 32 سال پیش رابطه دیپلماتیک با مصر را به دلیل صلح این کشور با اسرائیل ، قطع کرد. هم اکنون روابط ایران و مصر در سطح دفاتر حفاظت از منافع در قاهره و تهران است.
قبل از این مقامات مصری حذف نام خالد اسلامبولی قاتل انور سادات رئیس جمهور وقت اسرائیل از یکی از خیابان های تهران ، شرط ازسرگیری روابط با ایران اعلام می کردند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/8/17:: 10:26 صبح     |     () نظر

 

 


همیشه خانم ها به امر شریف «شرط و شروط تعیین کردن» مشغولن
ولی حالا وقتشه که ما مردها هم تکلیف خودمون رو روشن کنیم
خانوما توجه کنن: اینها قانون های ما هستن؛
توجه بفرمایید که همه قانون ها شماره «هستن!
1. با شما خرید کردن ورزش نیست. ما هم دوست نداریم فکر کنیم که هست!
1. گریه کردن یعنی باج خواستن!
1.هرچیزی که می خواهید درست بگید. بذارید درست روشنتون کنیم؛ با گوشه زدن بهجایی نمی رسین. با کنایه زدن به جایی نمی رسین. با حرفای مبهم به جایی نمیرسین. صاف و پوست کنده بگین چه چتونه بابا!
1. هیچ اشکالی نداره اگه سوال های ما رو با «بله» و «خیر» جواب بدین. خیلی هم خوشحال میشیم!
1. بی زحمت فقط وقتی مشکلتون رو پیش ما بیارین که بخواهین ما حلش کنیم. مافقط مشکل حل کردن بلدیم. اگه همدردی می خواهید برید پیش بقیه خانم ها!
1. اگه برای 17 ماه متوالی سردرد دارید، یه چیزیتون میشه. خودتونو به دکتر نشون بدین!
1. چیزایی که 6 ماه پیش گفتیم رو توی دعوای امروز علیه خودمون استفاده نکنین. اصلاً می دونین چیه؟ ما فقط حرفای هفته پیش یادمونه!
1. اگه فکر می کنین چاقین خب حتماً هستین دیگه. چرا باز می پرسین؟!
1. اگه از حرف ما 2 تا برداشت می کنین و یکیش شما رو عصبانی یا غمگین می کنه، پس منظور ما این یکی نبوده، اون یکی بوده!
1. یا از ما بخواهید یه کاری براتون بکنیم، یا بهمون بگید چطوری باید انجامشبدیم. نه هر دو تاش با هم! اصلاً اگه شما بهتر می دونید که چطور بایدانجام بشه، چرا خودتون انجام نمی دین؟!
1. اگه خیلی احساس میکنین که حتماً باید یه حرفی رو بزنین، حداقل تا آگهی بازرگانی تلویزیون صبر کنین. نه وسط فیلم!
1. کریستف کلمب از کسی آدرس نپرسید. ما هم نمی پرسیم!
1. ما مردا فقط اسم 6 تا رنگ رو بلدیم!
1. اگه ما پرسیدیم «چته؟» و شما گفتین «هیچی»، ما هم فرض می کنیم چیزیتوننیست. البته میدونیم که یه چیزیتون هست، ولی به دردسرش نمی ارزه!
1. اگه یه چیزی میگین ولی نمی خواهین جوابشو بشنوین، پس ما هم یه جوابی می دیم که نخواهید بشنوید!
1. وقتی می خواهیم با هم بریم بیرون، هر چی که بپوشین خوبه. به جون خودمون راست می گیم!
1. لباساتون کافیه!
1. کفشاتون هم خیلی زیاده!
1. اندام ما خیلی هم متناسبه!
1. خانمای محترم، از اینکه این مطلب رو خوندین متشکریم. اگرقراره امشب بیروناز خانه بخوابیم اصلاً نگران نباشین. بیرون خوابیدن برای مردا مثل پیکنیکه! 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/8/17:: 10:26 صبح     |     () نظر

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها