سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادرانِ راستین به دست آر و بر شمارشان بیفزای که به هنگام آسایش، ساز و برگ اند و به هنگام سختی، سپر . [امام علی علیه السلام]
خواندنی
یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.
با خودم گفتم: "کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتماً این پسر خیلی بی حالی است
من برای آخر هفته ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابرای...
ن شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد.
عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را که بالا آورد، در چشماش یک غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار دلم براش سوخت و بطرفش دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می گشت، ‌یک قطره درشت اشک در چشمهاش خودنمایی می کرد.
همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: "این بچه ها یه مشت آشغالن!"
او به من نگاهی کرد و گفت: "هی، متشکرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.
من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم شد که او هم نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟
او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم... ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از کتابهایش را برایش آوردم.
او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد.
ما تمام آخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارک را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.
صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارک را با حجم انبوهی از کتابها دیدم. به او گفتم: "پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می کنی، ‌با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!" مارک خندید و نصف کتابها را در دستان من گذاشت.
در چهار سال بعد، من و مارک بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فکر دانشکده افتادیم. مارک تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوک.
من می دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست کیلومترها فاصله بین ما باشد.
او تصمیم داشت دکتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.
مارک کسی بود که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت کند. من خوشحال بودم که مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت کنم.
من مارک را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله کسانی به شمار می آمد که توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا کنند.
حتی عینک زدنش هم به او می آمد. همه‌ی دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می کردم!
امروز یکی از اون روزها بود. من می دیدم که برای سخنرانی اش کمی عصبی است. بنابراین دست محکمی به پشتش زدم و گفتم: "هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"
او با یکی از اون نگاه هایش به من نگاه کرد (همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: "مرسی".
گلویش را صاف کرد و صحبتش را اینطوری شروع کرد: "فارغ التحصیلی زمان سپاس از کسانی است که به شما کمک کرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان، شاید هم یک مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستان واقعی تان...
من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست کسی بودن، بهترین هدیه ای است که شما می توانید به کسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم.
من به دوستم با ناباوری نگاه می کردم، در حالیکه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می کرد. به آرامی گفت که در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودکشی کند. او گفت که چگونه کمد مدرسه اش را خالی کرده تا مادرش مجبور نباشد بعد از مرگش وسایل او را به خانه بیاورد.
مارک نگاه سختی به من کرد و لبخند کوچکی بر لبانش ظاهر شد.
او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا کردم. دوستم مرا از انجام این کار غیرقابل بحث، بازداشت".
من به همهمه‌ ای که در بین جمعیت پراکنده شد گوش می دادم، در حالیکه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.
پدر و مادرش را دیدم که به من نگاه می کردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس.
من تا آن لحظه عمق این لبخند را اینگونه درک نکرده بودم ...
هرگز تاثیر رفتارهای خود را بر دیگران دست کم نگیرید. با یک رفتار کوچک، شما می توانید زندگی یک نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.
خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم و در وجود دیگران بدنبال خدا بگردیم.
"دوستان،‌ فرشته هایی هستند که شما را بر روی پاهایتان بلند میکنند، زمانی که بالهای شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز کنند."
هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد. دیروز،‌ به تاریخ پیوسته. فردا، رازی است ناگشوده. اما امروز هدیه ایست از جانب خداوند که باید آنرا قدر بدانیم

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/2:: 2:29 عصر     |     () نظر

محل امامزاده


آرامگاه حضرت سید میر احمد برادر حضرت امام رضا (علیه‏السلام) امام هشتم شیعیان، در شیراز، در کنار فلکه ‏ای واقع در خیابان احمدی و در محله‏ ای که به محله‏ ی سردزک معروف، واقع شده است. (1)

 محله‏ ی سردزک در دوره‏ی قاجاریه به گفته‏ی مؤلف فارسنامه، از محلات مهم شهر شیراز بوده... و از زمانی که حصار شهر را کوچک کردند، محله‏ی دشتک و محله‏ی سردزک را ادغام و به همان نام سردزک خواندند. این محله اکنون به محله‏ی بازار مرغ و محله‏ی سر باغ و محله سنگ سیاه و حصار جنوبی شهر و محله‏ی لب آب پیوسته است، مؤلف تأکید دارد که محل امامزاده احمد بن موسی (علیه‏السلام) در محله‏ی بازار مرغ شیراز قرار دارد. (2) معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی گوید محله‏ای که هم اکنون احمد بن موسی در آن مدفون است، در اواخر قرن هشتم هجری به محله‏ی باغ قتلغ مشهور بوده است. (3) اقوالی هم وجود دارد که مدفن آن جناب را در اسفراین خراسان دانسته‏اند. (4)

نسب و شرح حال احمد بن موسی


امامزاده احمد بن موسی را همه‏ی مؤلفان کتب انساب فرزند امام موسی کاظم (علیه‏السلام) دانسته‏اند. شیخ مفید در احوال او می‏نویسد: «احمد بن موسی مردی کریم و بزرگوار و پارسا بود، و حضرت موسی بن جعفر (علیه‏السلام) او را دوست می‏داشت و بر دیگر فرزندان خود مقدم می‏شمرد، و مزرعه‏ی خود را که به یسیره معروف بود، به او بخشیده بود. حسن بن محمد بن یحیی از قول جدش برای من حدیث کرد، که ؛ شنیدم از اسماعیل فرزند حضرت موسی بن جعفر (علیه‏السلام) که می‏گفت: پدرم با فرزندان خود از مدینه به سوی یکی از املاک خود بیرون رفت و اسماعیل نام آن ملک را برد ولی یحیی گفت: جد من حسن بن محمد که راوی حدیث است، نام آن را فراموش کرد، اسماعیل گوید: ما در آنجا اطراق کردیم و با احمد بن موسی بیست تن از خدم و حشم پدرم بودند و هرگاه احمد برمی‏خاست آنان با او برمی‏خاستند و هرگاه احمد می‏نشست آنان نیز با او می‏نشستند، وز آن گذشته پدرم نیز پیوسته نظرش به او بود، و از وی غفلت نمی‏کرد، و ما از آنجا بازنگشتیم تا هنگامی که احمد از میان ما کوچ کرد و برفت، آنگاه ما نیز از آنجا برفتیم. (5)
نوشته‏اند: چون خبر شهادت حضرت موسی کاظم (علیه‏السلام) امام هفتم شیعیان در مدینه شایع شد، مردم به در خانه‏ی ام‏احمد، مادر حضرت شاه چراغ «احمد بن موسی» گرد آمده و حضرت سید میر احمد را با خود به مسجد بردند، زیرا از جلالت قدر و شخصیت بارز و اطلاع بر عبادات و طاعات و نشر شرایع و احکام و ظهور کرامات و بروز خوارق عادات که در آن جناب سراغ داشتند، گمان کردند که پس از وفات پدرش امام موسی بن جعفر (علیه‏السلام) امام بحق و خلیفه‏ی آن حضرت فرزندش احمد است. به همیت جهت در امر امامت با حضرتش بیعت کردند و او نیز از مردم مدینه بیعت بگرفت، سپس بر منبر بالا رفت، خطبه‏ای در کمال فصاحت و بلاغت انشاء و قرائت فرمود، آنگاه تمامی حاضرین را مخاطب ساخته و خواست که غائبین را نیز آگاه سازند و فرمود: همچنان که اکنون تمامی شما در بیعت من هستید، من خود در بیعت برادرم علی بن موسی (علیه‏السلام) می‏باشم، بدانید بعد از پدرم برادرم «علی» امام و خلیفه‏ی بحق و ولی خداست. و از جانب خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) او بر من و شما فرض و واجب است که امر آن بزرگوار را اطاعت کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم، پس از آن شمه‏ای از فضایل و جلالت قدر برادرش علی (علیه‏السلام) را بیان فرمود، تا آنجا که همه‏ی حاضران فرموده‏ی آن بزرگوار را مطیع و منقاد گردیدند، ابتدا او بیعت را از مردم برداشت،سپس گروه حاضران در خدمت احمد به در دولتسرای حضرت امام علی بن موسی (علیه‏السلام) آمده همگی با آن جناب بر امامت و وصایت و جانشینی امام موسی بن جعفر (علیه‏السلام) بیعت نمودند. (6) و حضرت امام رضا (علیه‏السلام) درباره‏ی برادرش احمد دعا کرد و فرمود: همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد. (7).
گویند: پس از ورود حضرت امام رضا (علیه‏السلام) به خراسان و دادن مأمون خلافت عهدی خود را به آن حضرت، چون این خبر به مدینه رسید حضرت سید امیر احمد عزم خراسان کرد با هفت صد تن از برادران و برادرزادگان و جماعت کثیری از دوستان و محبان از مدینه‏ی طیبه حرکت کردند. چون به دو فرسنگی شیراز رسیدند، خبر شهادت امام رضا (علیه‏السلام) به آن نواحی رسیده بود، و مأمون نیز از حرکت امامزادگان از اطراف به عزم خراسان اطلاع یافته به جمیع حکام و عمال قلمرو خود نوشت که: هر جا کسی از آل ابوتراب بیابند، به قتل برسانند. (8) در آن هنگام قتلغ خان نامی، از جانب مأمون در شیراز حاکم بود، چون خبر ورود آن بزرگوار را شنید، به «خان زنیان» که در هشت فرسخی شیراز است، شتافت، دو گروه به جنگ پرداختند، در بحبوحه‏ی جنگ یکی از سپاه قتلغ خان فریاد برآورد که اگر مقصود شماها رسیدن به خدمت حضرت علی بن موسی (علیه‏السلام) است، وی وفات یافت، به مجرد شنیدن این خبر گروهی که به دور آن حضرت بودند، پراکنده شدند، مگر معدودی از برادران و خویشان وی، حضرت چون امکان بازگشت نداشت، رو به شیراز نهاد، مخالفین او را تعقیب کرده، در جایی که اکنون مرقد آن بزرگوار است او را به درجه‏ی شهادت رسانیدند. (9) روایتی هم می‏گوید: چون میر سید احمد به شیراز تشریف آوردند، او را در آنجا به شهادت رساندند. (10) بعضی هم گفته‏اند: هنگامی که آن بزرگوار به شیراز وارد شد، در منزل یکی از یاران صمیمی اهل بیت طهارت در محله‏ی سردزک، همین مکان فعلی بقعه و زیارتگاه آن حضرت، پنهان شد، و شب و روز را به عبادت می‏گذرانید، از طرف قتلغ فرمانروای فارس جاسوسان بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان... گماشته بودند، بعد از یک سال جناب سید میر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، مأمورین بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند، جناب سید میر احمد با آن گروه ستمگر به عنوان دفاع از خود جنگ کرد، و یک تنه با یک شهر مخالف می‏جنگید... سرانجام چون دیدند از عهده‏اش بر نمی‏آیند، خانه‏ای را که آن حضرت هر گاه از جنگ خسته می‏شد و به آن پناه می‏برد و استراحت می‏کرد. در حالی که بر فرق نازنینش شمشیری خورده بود طاق خانه را بر سر وی خراب کردند، بدن نازنینش زیر توده‏های خاک پنهان شد. (11)
عده‏ای هم نوشته‏اند که: آن بزرگوار چون به شیراز آمد در گوشه‏ای منزوی و مشغول عبادت شد تا آنکه به جوار رحمت حق پیوست و بر مدفن آن حضرت کسی واقف نبود تا آنکه امیر مقرب‏الدین که از وزرا و نزدیکان اتابک ابوبکر بود خواست در آنجا «یعنی محل دفن احمد بن موسی»، بنیاد عمارتی کند، قبری ظاهر شد و در آن جسدی با بدنی صحیح و بدون تغیر و تبدل و انگشتری در دست آن یافتند که بر آن «العزة احمد بن موسی» نقش بود. صورت حال را به حضرت اتابک ابوبکر معروض داشتند. (12) چون آن حضرت را بشناختند بر آن گنبدی بنا کردند، اندکی بعد اتابک ابوبکر گنبد بلندتری برای بقعه‏ی شریف ساخت... بعد از آن ملکه‏ی معظمه و خاتون آگاه طیبه‏ی عابده و متهجده تاشی خاتون بر آن بقعه گنبدی مرتفع‏تر از گنبدهای دیگر ساخت و در جنب آن مدرسه‏ی عالیه‏ای بنا کرد و مرقد خود را همسایه‏ی آن بقعه‏ی شریف بساخت و در سال هفت صد و پنجاه هجری رحمةالله علیها وفات کرد و در آن مرقد بنا شده به دست خود مدفون گردید. (13).
و نیز نوشته‏اند که: قصبه‏ی میمند را که 18 فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه‏ی مبارکه نمود که تاکنون باقی است و گلاب آن شهرت جهانی دارد. (14)همچنین این ملکه‏ی عابده‏ی خیره «تاشی خاتون» سه جزء قرآن را که هر جزء جداگانه آن توسط  ثلث نویس و خطاط علی مقام آن زمان یحیی الصوفی الجمالی در 745 و 746 هجری نوشته شد، و از نفیس‏ترین قرآن‏های موجود وقف شده بر این بقعه می‏باشد.
این قرآن‏ها اکنون در موزه‏ی استان فارس نگاهداری می‏شود و در پشت جزء اول آن نوشته شده: «اما بعد حمد الله و الصلوة علی نبیه و آله، فقد وقفت هذا الجزو من کلام المبین علی المشهد المعظم الامام الاعظم مظهر کلمة الله ثمرة شجرة النبوة احمد بن موسی الرضا سلام الله علیه الخاتون المعظمه سلطان الخواتین عصمة الدنیا و الدین تاشی خاتون دامت عصمتها و وقفا صحیحا تقبل الله منها» و بر پشت صفحه‏ی آخر همین جزء اول نوشته شده است: «کنیه اضعف عبادالله تعالی و احوجهم الی عفوه فی ایام سلطنة السلطان الاعظم مولی ملوک السلاطین العجم جمال الحق و الدنیا و الدین الشیخ ابواسحق خلد الله ملکه الی یوم البعث و النشور پیر یحیی الصوفی الجمالی فی ستة ست و اربعین و سبع مائه حامدا و مصلیا و مسلما تسلیما بدار الملک شیراز حرسه الله»، پیر یحیی الصوفی الجمالی در پایان جزء آخر چنین رقم کرده است: «کتبه الفقیر فی ایام الدولة سلطان الاعظم مالک الرقاب ملوک عالم جمال الملة و الدین الشیخ ابی‏اسحاق خلد الله ملکه، العبد یحیی الجمال الصوفی غفر الله ذنوبه فی سنة ست و اربعین و سبع مائة بدار الملک شیراز (746 ه). (15)
ابن‏بطوطه که در قرن هشتم هجری به شیراز آمده و تربت احمد بن موسی را دیده می‏نویسد: این بقعه در نظر شیرازیان احترام فراوان دارد... تاشی خاتون مادر سلطان ابواسحق مدرسه‏ای بزرگ و زوایه‏ای برای این مزار ساخت که در آن زاویه به مسافران طعام داده می‏شود و دسته‏ای از قاریان هموراه بر سر آن تربت قرآن می‏خوانند. خاتون شب‏های دوشنبه به زیارت این بقعه‏ی شریف می‏آمد، در آن شب قضات و فقها و سادات شیراز نیز در آن جا گرد می‏آمدند و به ختم قرآن می‏پرداختند. قاریان هر کدام با آهنگ‏های خوش به قرائت مشغول می‏شدند، به حاضران در مجلس خوراک و میوه و حلوا داده می‏شد و پس از طعام واعظی بر منبر بالا می‏رفت و به موعظه می‏پرداخت، همه‏ی آنچه که گفتیم در فاصله‏ی میان دو نماز عصر و شام انجام می‏شد. خاتون در غرفه‏ی مشبکی که مشرف بر مسجد بود می‏نشست و در پایان مراسم نیز بر در مقبره چون در سرای پادشاهان طبل و شیپور و بوق نواخته می‏شد. (16) در خاتمه‏ی شرح و احوال احمد بن موسی باید گفته شود که آن بزرگوار شش فرزند به نام‏های: فتح‏الله، نورالله، عین‏الله عبادالله، غیب‏الله و ششمین فرزند او نامش معلوم نیست، و سادات محترم شاهچراغی تهران که اصلا از نهاوند می‏باشند نسب خود را به امام احمد بن موسی (علیه‏السلام) می‏رسانند. (17)

مشخصات و معماری امامزاده


بر اساس فهرست نامه‏ی آثار تاریخی ایران، اسکلت بنای امامزاده احمد بن موسی یا شاه چراغ شیراز به زمان اتابک ابوبکر سعد بن زنگی (658 - 628 ه) تعلق دارد. (18) مشهور است که در زمان امیر مقرب الدین مسعود، بدرالدین وزیر اتابک ابوبکر چهار طاق و گنبدی بر فراز بقعه‏ی آن حضرت ساخته و پرداخته گردانید. پس از آن اتابک ابوبکر خود رواقی بر آن آستانه افزود. در زمان ملکه‏ی معظمه تاشی خاتون مادر شاه ابواسحق اینجو (746 - 745 ه) گنبد بقعه تعمیرات اساسی شد و در جنوب آن و متصل به بقعه مدرسه‏ای عالی به دستور او بنا گردید که بعدها این بانو مدفن خود را همسایه‏ی بقعه بنا کرد. (19)بقعه‏ی شریف امامزاده بار دیگر در سال 912 ق، توسط مرحوم حبیب الله شریفی متولی آستانه‏ی شاه چراغ به موجب وقف نامه‏ی موجود در آن سال تعمیر اساسی و مفصلی گردید. ولی در سال 997 ق بر اثر زلزله‏ی شدیدی نیمی از گنبد و بنای بقعه خراب شد اما از محل درآمد موقوفات خرابی‏ها تعمیر و بقعه مجددا تجدید بنا گردید. (20).
گویند: نادرشاه قبل از فتح شیراز و شکست دادن افغان‏ها نذر کرده بود که در صورت موفقیت، تعمیراتی در شاه چراغ انجام دهد. پس از دفع شر افغان‏ها و شکست فاحشی که در حوالی زرقان شیراز بر آنها وارد شد، نادر یک هزار و پانصد تومان پول رایج آن زمان را برای تعمیر بقعه و مقدار 720 مثقال زرناب برای ساختن قندیلی در بالای سر امامزاده هدیه کرد، که این قندیل تا سال 1139 ق در بقعه باقی بود، ولی در آن سال زلزله‏ی شدیدی در شیراز رخ داد قسمتی از بقعه ویران گردید، قندیل یاد شده فروخته و صرف تعمیرات ضروری بقعه گردید، تا اینکه نادر برای بار دوم در سال 1146 ق به شیراز آمد و پس از زیارت بقعه‏ی متبرک احمد بن موسی (علیه‏السلام) و صرف نهار در شاه چراغ که از طرف مرحوم میرزا محمد حسین شریفی متولی آستانه ترتیب داده شده بود، مبلغ دویست تومان پول رایج روز جهت تعمیرات بقعه حواله کرد. (21) در قرن سیزدهم هجری نیز چندین بار بقعه‏ی مبارکه خراب و مجددا تعمیر و مرمت شد، و فتحعلی شاه قاجار در 1243 ق ضریحی نقره‏ای وقف آن کرد، (22) و مرحوم میرزا محمد حسین متخلص به عالی شیرازی که از اجله‏ی سادات شیراز بود اشعاری درباره‏ی تاریخ نصب ابن‏ضریح در بقعه‏ی احمد بن موسی (علیه‏السلام) بدین مضمون سرود:
کلک «عالی» زد برای سال تاریخش رقم
مرقد سبط محمد یافت این سیمین حجاب‏
و شاعر دیگر به نام فرهنگ، درباره‏ی تاریخ آینه کاری بقعه‏ی احمد بن موسی (علیه‏السلام) در این زمان اشعاری سرود که هم اکنون بر فراز طاقچه‏های حرم و دور تا دور آن دیده می‏شود، بدین مضمون:
چون آینه شد رواق ایوان
روشن شد از آن چراغ ایمان‏
آنان که هنر پژوه بودند
تاریخ ورا طلب نمودند
گفتا به طلب ز روی ایقان
تاریخ وی از «چراغ ایمان» (23)
و رواقی که در اشعار بالا آمده، توسط سلطان مسعود میرزا فرزند فتحعلی شاه ساخته شده و مرحوم و قاربن وصال درباره‏ی ماده تاریخ آن سروده است:
بهر اتمامش فرمود به این بنده وقار
که به تاریخ، یکی قطعه‏ی سنجیده بساز
من در اندیشه که در جمع یکی آمد و گفت
«این در رحمت (24) از شاه به ما بادا باز» (25)

گنبد بقعه


نوشته‏اند: نخستین گنبد ساخته شده به روی بقعه به سال 623 ق به دستور امیر مقرب‏الدین مسعود وزیر اتابک ابوبکر بوده است، ولی در زمان ملکه تاشی خاتون» 745 ق» گنبد 72 ترکی که هر ترک را 90 سانتیمتر حدس زده‏اند، روی بقعه ساخته شد که به نوبه‏ی خود یکی از شاهکارهای هنری و معماری قرن هشتم هجری شیراز بوده است. (26) زلزله‏ای که در سال 1239 ق اتفاق افتاد آن گنبد را خراب کرد ولی هنگام فرمانروایی مرحوم حسینعلی میرزای قاجار، گنبد همراه قسمت‏های ویران شده‏ی بقعه تعمیر و تجدید بنا گردید و طرح گنبد آن شبیه گنبد فعلی آستانه‏ی حضرت سید علاءالدین حسین بود، یعنی گنبد شکم برجسته‏ای که شکم آن حدود 5 / 2 متر از ساقه‏ی گنبد خارج قرار گرفته بود، و بر روی ساقه‏ی گنبد سوره‏ی مبارکه «طه» و چند آیه دیگر از قرآن مجید به طور معرق کاشیکاری گردیده بود. (27)
این گنبد نیز مجددا در زلزله‏ی سال 1269 ق آسیب دید و شکافی برداشت و دیگر قسمت‏های بقعه هم صدمه‏ی فراوان دید، تا اینکه مرحوم محمد ناصر ظهیرالدوله گنبد و خرابی‏ها را تعمیر نمود. (28) بقعه و گنبد آن به همین حال بود تا دوباره در گنبد شکاف‏هایی پیدا شد که هر آن بیم خرابی می‏رفت، و حدود چهل سال پیش اداره‏ی اوقاف وقت که به این امر وقوف پیدا کرد با کمک و مساعی شادروان محمد حسین شریفی متولی بقعه، با نصب کلاف‏های آهنی در درون گنبد تا حدی از خطر فروپاشی گنبد جلوگیری شد ولی این کار کافی و ثمربخش نبود. (29) تا اینکه در سال 1337 ش اوقاف آن زمان، گنبد را کاملا برچید و به جای آن با آهن و مصالح ساختمانی مناسب گنبد سبک‏تر و با دوامی با همان طرح و به هزینه‏ی مردم شیراز ساختند. (30)

مرقد و ضریح امامزاده


مرقد مطهر احمد بن موسی در شاه نشین میان محوطه‏ی زیر گنبد و مسجد بالای سر امامزاده قرار دارد، ضریح روی مرقد را نوشته‏اند که خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار... نقره‏پوش کرد. (31) بعضی این ضریح نقره را مربوط به سال 1257 ق از کارهای زمان سلطنت محمد شاه قاجار می‏دانند. (32)

ساختمان بقعه‏ی امامزاده


بنای کنونی بقعه مشتمل بر ایوان اصلی در مشرق و حرم وسیع و شاه نشین‏هایی از چهار جانب و مسجدی در جانب غربی حرم و اطاق‏ها و مقبره‏های متعدد متصل به بقعه است (33) درون بنای بقعه با قطعات آینه‏های ریز و رنگین در قرون گذشته به وسیله‏ی استادان متبحر آیینه‏کاری شده که این آیینه‏کاری ظریف و زیبا خود یکی از شاهکارهای هنری قرن گذشته‏ی هنرمندان شیراز است. (34)
مرحوم فرهنگ نیز در تاریخ آیینه‏کاری بقعه اشعاری سروده که بر فراز طاقچه‏های حرم و دور تا دور آن دیده می‏شود ؛ (35) و در همین مقاله به آنها اشاره شد.
بقعه‏ی احمد بن موسی دارای دو در می‏باشد در نقره‏پوش ورودی از سمت ایوان اصلی که به در ظل السلطان معروف بود همان طور که قبلا اشاره شد توسط سلطان مسعود میرزا به بقعه اهدا شده بود. (36) بر این در اشعاری که مشتمل بر ماده تاریخ اهدای در بقعه توسط مرحوم و قاربن وصال سروده شده بود، نقر گردیده است (37) که قبلا به آن اشاره شد. این در بعدها در زمستان 1345 ش، به در نقره‏پوش و طلاکاری و میناکاری شده‏ی فعلی که کار هنرمندان اصفهان می‏باشد، تبدیل گردید، و در نقره‏پوش ظل السلطانی به موزه‏ی آستانه منتقل و در آنجا به وضع مطلوبی نگاهداری می‏شود. (38)
در دیگر بقعه را مرحوم حاجی نصیر الملک میرزا حسنعلی خان به بقعه اهدا کرد که شوریده شاعر شیرازی ابیاتی چند در ماده تاریخ نصب آن سروده که بر استوانه‏های اطراف در کنده‏کاری شده است و شعر زیر مضمون ماده تاریخ آن است:
سرود منطق شوریده بهر تاریخش
گشاده بین در ایوان شه ز سیم و زر (39).
همچنین دو مناره‏ی کوتاه در دو انتهای ایوان زینت‏بخش بقعه‏ی امامزاده می‏باشد. (40)دیوارهای خارجی بقعه نیز با کاشی‏های جلادار قرن نوزدهم میلادی / سیزدهم هجری، پوشیده شده است.(41).
میرزا فرصت شیرازی می‏نویسد: در سمت جنوبی صحن امامزاده، مقابل در بزرگ یک ساعت بسیار ممتاز که زنگ آن فزون‏تر از چهل من است بر فراز عمارتی برپاست که آن را شاهزاده‏ی سابق الذکر سلطان مسعود میرزا وقف کرده و بدان مکان نصب شده، در زیر صفحه‏ی ساعت چند شعر، مرحوم وقار به تاریخ بنای آن ساعت سروده که بر سنگی نقر شده و زیر ساعت نصب گردیده است. بدین مضمون:
زد به تاریخ بنای او رقم کلک وقار
ساعتی عمر ملک بادا یکی سال دراز (42).
تولیت این امامزاده‏ی والاتبار در دوره‏ی قاجار به عهده‏ی عارف کامل و مرشد فاضل فخر السالکین جناب میرزا جلال‏الدین محمد حسینی ملقب به مجدالاشراف بود و اداره و تنظیم کارهای بقعه‏ی شریفه به کف با کفایت برادر کهتر والا گهرش جناب میرزا محمدرضا نایب التولیه‏ی... آستانه بوده است... و خدام آستانه‏ی متبرکه جماعتی از معمرین بودند که داعی حق را لبیک گفته و رخ در این خاکدان نهفتند رحمهم الله. اکنون بازماندگان ایشان به خدمت خود مشغولند، خصوصا جناب میرزا هدایت بن میرزا احمد که به حسن کفایت میمند (فارس) را نیابت دارد و اخذ مالیات می‏نماید و تا وجه آن صرف مرمت و مخارج آستانه‏ی آن حضرت (علیه‏السلام) شود. (43)

تولیت آستانه‏ی شاه چراغ در رژیم گذشته


با تأیید و موافقت اداره‏ی کل اوقاف زیر نظر هیأت امنا برنامه‏ی وسیعی از لحاظ تهیه‏ی کتابخانه و موزه و مرمرکاری، سنگ فرش کف حرم و ایوان، تعویض ضریح و در نقره‏پوش ورودی، معرق کاری ایوان، تعمیر مسجد زنانه و ساختمان گلدسته‏ها و سر در ورودی، احداث یک سالن بزرگ جهت برگزاری مراسم سوگواری و جشن‏ها و مجالس وعظ و خطابه و همچنین
توسعه‏ی صحن تا مسجد جامع عتیق و یکی شدن دو صحن مطهر شاه چراغ و سید میر محمد، خرید خانه‏های حریم صحن و غیره طرح شده که بعضی از آنها تاکنون جامه عمل پوشیده و بقیه در دست اقدام است. (44)

پی نوشت :


1- شیراز، علی سامی، ص 332.
2- فارسنامه‏ی ناصری، گفتار دوم، ص 154 - 80.
3- شد الازار فی خط الأوزار عن زوار المزار، ص 260.
4- جامع الانساب، ج 1، ص 78. .
5- ارشاد مفید، ج 2، ص 237. .
6- شیراز، علی سامی، ص 338 - 337.
7- الملل و النحل، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی، بیروت، دارالفکر، بی‏تاریخ، ص 170 - 169.
8- کنر الانساب، معروف به بحر الانساب، ص 95.
9- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 445.
10- شد الازار فی حظ الاوزار عن زوار المزار، ص 10.
11- ستارگان فروزان «شرح حال عده‏ای از امامزادگان» ص 85 - 84. .
12- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 445.
13- شد الازار فی حظ الاوزار عن زوار المزار، ص 10.
14- ستارگان فروزان، ص 87.
15- شیراز، علی سامی، ص 336. .
16- سفرنامه‏ی ابن‏بطوطه، ج 1، ص 29.
17- جامع الانساب، ج 1، ص 81. .
18- معماری اسلامی ایران، در دوره‏ی «ایلخانان» ص 115.
19- راهنمای آثار تاریخی شیراز، ص 81.
20- شیراز، علی سامی، ص 337.
21- همان، ص 338.
22- اقلیم پارس، سید محمدتقی مصطفوی، ص 64.
23- «چراغ ایمان» ماده تاریخ 1306 هجری قمری است که این تعمیر و آینه‏کاری در بقعه انجام شده است. .
24- «این در رحمت از شاه به ما بادا باز» سال 1309 هجری قمری است.
25- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ج 2، ص 748 - 746. .
26- شیراز، علی سامی، ص 338.
27- همان، 340. .
28- اقلیم پارس، سید محمدتقی مصطفوی، ص 64.
29- شیراز، علی سامی، ص 340.
30- اقلیم پارس، سید محمدتقی مصطفوی، ص 64. .
31- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 446.
32- شیراز، علی سامی، ص 341. .
33- اقلیم پارس، سید محمدتقی مصطفوی، ص 64.
34- شیراز، علی سامی، ص 341. .
35- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 446.
36- شیراز، علی سامی، ص 341.
37- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 446.
38- شیراز، علی سامی، ص 341. .
39- اقلیم پارس، سید محمدتقی مصطفوی، ص 64.
40- همان، ص 64.
41- معماری اسلامی ایران، «در دوره‏ی ایلخانان» ص 115.
42- آثار عجم، میرزا فرصت شیرازی، ص 447.
43- همان، ص 448. .
44- شیراز، علی سامی، ص 341. .

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/2:: 2:8 عصر     |     () نظر

 

میوه های خارجی و وارداتی را با احتیاط مصرف کنید

پوست این میوه ها را نخورید. آغشته به نوعی واکس هستند


به این دلیل به این میوه ها واکس میزنند تا در مدتی که در سردخانه نگهداری میشوند (بعضا حتی تا یک سال) هم میوه و هم پوست آن دچار پلاسیدگی نشود و تازه بماند. بدین معنی که واکس از نفوذ باکتری به میوه جلوگیری میکند. با ایجاد این واکس مخصوص در سطح میوه تنفس آن را در حد متعارف کاهش داده و سدی در برابر خروج رطوبت میوه ها ایجاد می کند که باعث می شود میوه با حفظ ترکیبات اولیه همچنان شاداب باقی بماند. مرکباتی که جهت نگهداری انباری آنها از واکس یا پوشش میوه استفاده می شوند عبارت از سیب، گلابی، انار، پرتقال، موز هستند.

لطفا جهت حفظ سلامت خود، این نوع میوه ها را بعد از اینکه لایه ی واکس را از روی پوست برداشتید و البته پس از شستشو و ضد عفونی میل کنید.

 

 

 

در مصرف زیتون سیاه مراقب سلامتی خود باشید

تزئین غذاها و انواع سالاد با زیتون خصوصا سیاه آن زیبایی خاصی را به میز غذا می دهد و این ماده غذایی بسیار مفید است، ولی لازم است نکته مهمی را در این باره بدانیم. این زیتون در کشور اسپانیا و ایتالیا به دست می آید و در کشورهای دیگر به علت شرایط خاص آب، هوا و خاک فقط زیتون سبز پرورش پیدا میکند.

اما به علت زیبایی که زیتون سیاه دارد، قیمت آن بیشتر از زیتون سبز است. بنابر این زیتون از کشورهای فوق وارد ایران نمیشود و وارد کنندگان به علت قیمت تمام شده گران، تمایلی به واردات این محصول ندارند. در عوض روشی وجود دارد که زیتون سبز را به صورت سیاه رنگ در می آورند ...

این عمل معمولا با استفاده از سولفات آهن صورت میپذیرد. این ماده سمی میباشد و این روش فرآوری مناسب نیست ولی ترکیه یکی از کشورهایی است که با این روش زیتون سیاه را تولید میکند.

با توجه به اهمیت بهداشت تغذیه و برای حفظ سلامتی خود و خانواده از خرید و مصرف زیتون سیاه در هر نوع بسته بندی جداً خودداری نمایید.

 

 

تــهـویـه مـطبوع ماشـیـن را بلافاصله روشن نکنید!


به محض ورود به ماشین دکمه کولر را فشار ندهید (
A/C Key  )

لطفا پنجره ها را بعد از اینکه وارد ماشین تان شدید باز کنید و فورا تهویه هوا را روشن نکنید. با توجه به تحقیقات انجام شده، داشبورد خودرو، صندلی، خوشبوکننده های هوا بنزن ساطع میکنند، سمی سرطان زا (به بوی پلاستیک گرم در ماشین توجه کنید) علاوه بر ابتلا به سرطان، استخوانها را مسموم میکنند که سبب کم خونی و کاهش گلبولهای سفید خون میگردد. قرار گرفتن طولانی در معرض این سم باعث سرطان خون نیز خواهد شد، افزایش خطر ابتلا به سرطان ممکن است باعث سقط جنین شود.

حد مجاز قابل قبول بنزن در فضای بسته در سطح 50 میلی گرم در هر فوت مربع می باشد.
خودرو پارک شده با پنجره های بسته در فضای مسقف شامل 400-800 میلی گرم بنزن خواهد بود. اگر خودرو در هوای آزاد زیر آفتاب در درجه حرارت بالاتر از 15 درجه سانتیگراد پارک شده باشد، سطح بنزن به 2000 - 4000 میلی گرم خواهد رسید، 40 برابر سطح قابل قبول... و مردم در داخل خودرو به ناچار مقدار اضافی از مواد سمی استنشاق میکنند.

توصیه می شود که شما قبل از ورود پنجره ها و درب را باز کرده تا هوا زمان کافی برای تبادل پیدا کند و سپس وارد شوید. بنزن سمی است که بر کلیه ها و کبد شما اثر میگذارد و برای بدن شما اخراج این ماده سمی بسیار دشوار است.

 

 

از لامپ های شکسته کم مصرف فاصله بگیرید


 


طبق هشدار وزارت بهداشت بریتانیا، در صورت شکسته شدن لامپ های کم مصرف بلافاصله اتاق را حداقل برای مدت 15 دقیقه ترک کنید.

لامپ های کم مصرف محتوی مقداری جیوه هستند که شدیدا سمی و خطرناک است و در صورت تنفس کردن آن میتواند موجب بروز میگرن، اختلال حواس، عدم تعادل و عوارض دیگر شود و در کسانی که آلرژی دارند میتواند موجب التهاب شدید پوستی شود همچنین برای جمع کردن شکسته ها نباید از جاروی برقی استفاده کرد، زیرا آلودگی را در خود نگاه داشته و در استفاده های بعدی به جاهای دیگر نیز منتقل میکند. بهتر است خرده ریزه های این نوع لامپ را با جاروی معمولی درون پاکتی ریخته و درش را بسته و هرچه زود تر از خانه خارج کرد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/1:: 12:35 عصر     |     () نظر

 

اگر به سلامت زیستی اهمیت می دهید و دوست ندارید به این زودیها گوهر ارزشمند سلامتی را از دست بدهید، فقط کافیست به آخرین دستاوردهای متخصصین مرکز ملی هدایت (ارتقاء) سلامت و رفتار شناسی توکیو توجه کنید!

آنها می گویند :

1. هرگز سیگار نکشید و اگر میکشید، نیمه آخر آن را به هیچ وجه نکشید.

2. در حمام هیچگاه مستقیما زیر دوش آب گرم نفس نکشید. کلر یک قاتل تدریجی است.

3. هنگام شارژ موبایل ابتدا شارژر را به گوشی وصل کنید و سپس آن را به برق وصل کنید. بهتر است موبایل خاموش باشد.

4. چای بیشتر از یک روز مانده را اصلا ننوشید.

5. هنگام روشن کردن کولر اتومبیل خود ابتدا به مدت حداقل 5 دقیقه پنجره ها را باز بگذارید و در پمپ بنزین ها هم کولر را خاموش نمایید.

6. غذای خود را بیشتر از یکبار در مایکروفر گرم نکنید و بعد از آن در صورت عدم استفاده دور بریزید.

7. با حیوانات خانگی تعامل مثبت داشته باشید. آنها ممکن است از خیلی از انسانها سالمتر و تمیزتر باشند. عوامل مشترک زیاد آنها با انسانها میتواند به شکل واکسن در بدن عمل کند.

8. هنگام غذا بین هر لقمه حداقل 1 دقیقه فاصله بگذارید و دو ساعت قبل و بعد از غذا و هنگام آن نوشیدنی ننوشید.

9. هنگام حرکت اتومبیل، پنجره ها را تماما باز نکنید تا هوا بصورت باد وارد مجاری تنفسی نگردد.

10. لوازم آرایشی را بیشتر از 5 ساعت بر روی پوست خود باقی نگذارید. سلولهای پوستی نیاز به تعرق و تنفس دارند. در منزل نیز تا حد امکان از لباسهای گشاد، راحت و باز استفاده نمایید.

11. در صورتیکه هر روز استحمام نمی کنید، موهای خود را بیش از یکبار در شبانه روز شانه نکنید. مراقب ورود شوره سر (حتی بصورت نامرئی) به چشمها و مجرای تنفسی خود باشید.

12. هنگام دویدن و راه رفتن سر خود را بالا نگهدارید. هنگام نشستن و خوابیدن برعکس سر خود را پایین نگهدارید.

13. توجه بیش از حد به وزن، سودمند نیست. بدن انسان قادر است بصورت خودکار میزان ورودی، جذب و میزان دفع را تنظیم نماید و اشتهای طبیعی نیز متناسب با آن میباشد. هرچه قدر دوست دارید بخورید.

14. اگر نیاز مالی ندارید، لازم نیست روزی 8 ساعت کار کنید. بهترین تعداد ساعات کاری بین 5 الی 6 ساعت میباشد.

15. هرگز پشت مانیتورهای قدیمی که روشن هستند قرار نگیرید. ضرر آنها از خیلی از دستگاههای عکسبرداری بیشتر است.

16. ورزش و تحرک در ابتدای صبح نه تنها سودمند نیست بلکه خطرناک نیز هست. سعی کنید آن را در حداقل 3 ساعت بعد از بیداری و یا عصر انجام دهید.

17. توجه بیش از حد به امور سیاسی، ورزشی و اقتصادی برای سلامت روان مضر بوده و در دراز مدت به علت عدم امکان تسلط بر کنترل آنها، باعث اختلالات روانی میگردد.

18. معجزه جواهر آلات برای خانمها را فراموش نکنید. حتی اگر صرفا به دیدن آنها باشد.

19. هیچگاه به پهلو نخوابید. سعی کنید در جهت عمود بر محور مغناطیسی زمین بخوابید.

20. از خوردن غذاهایی که مشکوک به استفاده از فراورده های گوشتی هورمونی هستند در حد امکان پرهیز کنید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/1:: 9:58 صبح     |     () نظر

 

 
زمانی در حجره‌ای با سه نفر دیگر در مدرسه‌ی نوریه‌ی اصفهان زندگی می‌کردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم، نه نفت و قند. برای مطالعه در شب از نور چراغ نفتی توالت‌های مدرسه استفاده می‌کردم. در روزهای جمعه به یکی از مساجد دورافتاده‌ی اصفهان می‌رفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درس‌های یک هفته را دوره می‌کردم. در مدت دوازده ساعتی که یک‌سره آن‌جا مطالعه می‌کردم، غذای من فقط مقدای دانه‌ی ذرت برشته بود؛ چیز دیگری نداشتم. 

« در مدرسه‌ی رضویه‌ی قم مدتی با یک نفر طلبه هم‌حجره بودم و این شخص وضع مالی خوبی داشت. او همیشه از غذای طبخ‌شده استفاده می‌کرد ولی من قادر به تهیه‌ی آن نبودم. در این مدتی که من با این شخص در یک اتاق بودیم، ابداً متوجه من نشد من کِی شام و کِی ناهار می‌خورم. من در حین مطالعه مقداری نان خالی در کنار کتاب‌ها قرار می‌دادم و یک طرف دیگر را مقداری کتاب روی هم می‌گذاردم تا او متوجه نشود و من در حالی که روی کتاب قرار گرفته بودم، در حین مطالعه از آن نان خالی لقمه‌لقمه استفاده می‌کردم و اما وقتی او موقع غذاخوردنش می‌رسید، غذای طبخ‌شده را حاضر می‌کرد و به بنده هم تعارف می‌کرد. من در جواب می‌گفتم: غذا صرف کرده‌ام...

*

فرزند شهید می گوید:

ایشان اکثر شبها تا صبح بیدار بودند و درس می خواندند و از یک ساعت مانده به اذان صبح، برای نماز شب و مستحبات مربوط به آن آماده می شدند. حتی در زمستانهای سخت، که حوض مدرسه یخ بسته بود، ایشان با قند شکن یخ حوض را که شاید 20 الی 30 سانت قطر داشت را می شکستند و وضو می گرفتند، و بعد با حال و توجهی کامل به نماز شب مشغول می شدند.

پدرم معمولا صبحها برای زیارت حضرت معصومه(س) به حرم مشرف می شدند و بعد از خواندن زیارت وارث یا جامعه کبیره ، در راه، نان و پنیری برای صبحانه می خریدند و بر می گشتند . بعد از صرف ناشتایی برای تدریس کفایه و مکاسب از حجره خارج می شدند و بعد هم در درس مرحوم آیت اله بروجردی و آیت اله کوه کمره ای شرکت می کردند.

از مدت 45 سالگی که از عمر من می گذرد، می توانم بگویم که 30 سال شاهد هستم که زیارت عاشورای ایشان تا به حال ترک نشده است . حتی در دهه محرم ، ایشان سه بار( صبح و ظهر و شب ) زیارت عاشورا را می خواندند و تقید خاصی به این زیارت دارند.
شهید اشرفی اصفهانی به امر مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی و برای اداره‌ی حوزه‌ی علمیه‌ای که مرحوم آقای بروجردی در کرمانشاه ساخته بودند، از قم به این شهر اعزام شدند. در آن هنگام بنده در مدرسه‌ی فیضیه قریب به 19 سال بود که با پدرم در حجره‌ای زندگی می‌کردیم و والده و اخوان و همشیره‌های من در اصفهان بودند. در واقع مرحوم پدر از نظر مالی قدرت پرداخت اجاره نداشتند که بتوانند خانواده را در قم سکونت بدهند.

البته مرحوم پدر تمایل داشتند که در قم بمانند اما آیت‌الله بروجردی به پدر فرمودند که من اگر استاد و مرجع تو هستم، می‌گویم وظیفه داری که بروی. مرحوم والد ما آمدند حجره و گفتند ما باید به کرمانشاه برویم و بدون این‌که با مادرمان در اصفهان صحبت کنند، آماده‌ی حرکت شدند.



با یک اتوبوس که 24 روحانی برجسته از قم در آن حاضر بودند، به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. خطیب مشهور مرحوم آقای فلسفی هم در این جمع بودند. وقتی به کرمانشاه رسیدیم، مثل وضعیت حکومت نظامی خیابان‌ها را بسته بودند و نیروهای نظامی با تجهیزات در خیابان بودند. مردم هم که مقلد آقای بروجردی بودند و به ایشان علاقه‌ی بسیار زیادی داشتند، برای استقبال از ما کنار خیابان‌ها ایستاده بودند و صلوات می‌فرستادند.

آمدیم و در حوزه‌ی علمیه مستقر شدیم. مرحوم والد ما ظهرها و شب‌ها در این محل نماز جماعت می‌خواندند. قریب سی سال ایشان در این مسجد و مدرسه نماز خواندند. حتی آن جمعه‌ای که ایشان شهید شدند، شب قبلش در مسجد نمازشان را خواندند و ظهر فردا بعد از اقامه‌ی نماز جمعه به شهادت رسیدند.

*

عده ای از مردم که در صف اول و دوم را تشکیل داده بودند ، به احترام حاجی آقا بلند شدند، که در همین لحظه جوانی که لباس بسیجی پوشیده بود ، از صف سوم یا چهارم خودش را به سرعت جلو انداخت...

تصور من این بود که او یکی از رزمندگان بسیجی است ، که عازم جبهه می باشد و حالا می خواهد با نماینده امام و امام جمعه مصافحه ای بکند . حاجی آقا در حال بلند شدن بودند، که منافق سیاه دل به بهانه مصافحه در بغل ایشان نشست و بلافاصله دست خودش را به گردن حاجی آقا انداخت...تا من و محافظین به شک افتادیم، که نکند این جوان هدف دیگری داشته باشد و اراده کردیم که به طرفش برویم ، یکباره انفجار رخ داد و من 6 مترآن طرف تر پرت شدم.

پس از چند لحظه کوتاه که به خودم آمدم ، صدای رگبار مسلسل و شیون و زاری مردم را به هم آمیخته بود را شنیدم . فورا به طرف حاجی آقا پریدم و دیدم که پای چپ شان به کلی قطع شده و از نصف پای راست که مانده، خون مانند فواره به اطراف می پاشید...
در همان حالت ایشان را بغل کردم و بی اختیار سر و صورتشان را شروع به بوسیدن کردم . لحظاتی بعد در حالی که تنها ذکر ایشان حسین بود ، او و مرا که دیگر از هوش رفته بودم ، به بیمارستان منتقل نمودند .
یکی از روحانیون کرمانشاه می گفت، که من در بیمارستان ، تا آخرین دقایقی که قلب حاجی آقا هنوز می زد، در کنار تختشان ایستاده بودم ، و ذکر حسین حسین را تا آخرین لحظه حیات ، از ته دل ایشان می شنیدم...

مدتی قبل از شهادت، که حاجی آقا احساس کرده بود که به این فیض عظیم خواهد رسید ، چند بار به اطرافیانش فرمود :این منافقین دست از سر من بر نمی دارند. من حتما شهید می شوم. اما خدا کند که در آن لحظه، کسی از اطرافیان شهید نشود.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محسن یزدانی زازرانی 91/7/1:: 9:57 صبح     |     () نظر

<   <<   31   32      >
درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها