امروز اما این باورها رنگ باخته و به مدد اطلاعرسانی پزشکان همه میدانند که قلیان نهتنها برای سلامتی مضر است، بلکه ضرر آن به مراتب بیش از سیگار است.
روزگاری قلیانکشیدن تنها عادت پیرمردهایی بود که بعد از سالها گذر از پوسته جوانی و تلاشهای بیوقفه برای گذران زندگی در کنار یکدیگر یاد و خاطره میساختند.
حالا این موتور دود با وجود هشدارهای متعدد درباره مضرات آن وسیلهای برای پرکردن تمام اوقات فراغت جوانان و نوجوانان شده است.
برای یافتن ضررهای قلیان، باید ضررهای دخانیات را به طور کلی بررسی کرد. تحقیقات نشان داده است که یکی از عوامل اصلی بیماریهای تنفسی، مصرف دخانیات است.
سازمان بهداشت جهانی میگوید سالانه شش میلیون نفر در سراسر جهان، جان خود را بر اثر مصرف دخانیات از دست میدهند؛ هر شش ثانیه یک نفر.
این سازمان اضافه کرده است کسانی که مصرف دخانیات را در سنین نوجوانی آغاز میکنند (حدود 70 درصد مصرفکنندگان مواد دخانی) و آن را برای 20 سال ادامه میدهند، 20 تا 25 سال زودتر از سایرین از دنیا میروند.
علاوه بر این، دخانیات میتواند عاملی برای بیماریهای پوستی و ریزش مو باشد همانگونه که میتواند روی سلامت سیستم بینایی و چشم انسان اثر بگذارد و احتمال ابتلا به آب مروارید را بالا ببرد.
این موارد شرح کوتاهی از مضرات کلی دخانیات بود، اما گفته میشود قلیان علاوه بر این مضرات کلی، مضرات خاص خود را نیز دارد.
یکی از مهمترین آسیبهای قلیانهای امروزی بحث تنباکوی مصرفی در آن است. سالها پیش اگر هم قلیان مرسوم بود، تنباکوی استفادهشده در آن معروف به تنباکوی خوانسار بود. این تنباکوی خشک و بدون شیره در آب خیس میشد و بعد بدون استفاده از فویل روی قلیان قرار میگرفت.
اما تنباکوهای طعمدار امروزی که مورد مصرف بیشتر قهوهخانهها و رستورانهای سنتی و حتی مغازههای فروش آن است، تنباکوهای میوهای است که از پوست میوههای تخمیر شده که با ملاس یا گلیسیرین مخلوط میشود، به دست آمده است.
این تنباکوهای کمشیره برای ایجاد جذابیت کاذب مصرف میشود و حجم آسیبشان بهمراتب بیشتر از تنباکوهای سنتی است.
سرطان ریه، سرطان لب و دهان و حنجره، سرطان مری و معده، لوزالمعده، کبد و سرطان روده بزرگ از عوارض بدخیم و زخمهای گوارشی از مهمترین عوارض و عواقب استفاده از قلیان هستند.
بنا بر گفته پزشکان، در آمارهای جدید ارائهشده آمده که کشیدن قلیان میتواند میزان اسپرم را در مردان کاهش دهد به طوری که موجب تغییرات ژنتیکی میشود و بر نسل بعدی تاثیر میگذارد.
همچنین تاثیرات سوء بر بارداری خانمها نیز از دیگر تاثیرات مصرف قلیان است، زیرا در سهماهه دوم و سوم بارداری اندامهای جنین بهتدریج تشکیل میشوند و در صورت استعمال دود، رشد اندامها مختل و جنین با عقبماندگی مواجه میشود.
اختلال در جذب کلسیم و ساخت استخوان، یائسگی زودرس، کاهش وزن و تخریب هورمون های جنسی، تاثیر در سیستم گوارشی از دیگر تاثیرات این غول قُلقُلی است.
سازمان بهداشت جهانی در خصوص مضرات قلیان گزارشی تهیه کرده که از نکات تکاندهندهای پرده برمیدارد. تهیهکنندگان این گزارش معتقدند که استفاده از قلیان برای فرد استفادهکننده و افراد در معرض دود قلیان ضرر دارد.
آنها میگویند قلیان، جایگزین مناسبی برای سیگار نیست؛ چرا که یافتههای تحقیقاتی نشان داده است یک ساعت کشیدن قلیان، صد تا 200 بار بیشتر از یک سیگار به بدن انسان ضرر میرساند.
دانشمندان این سازمان بر پایه یافتههای شیمیایی معتقدند حتی بعد از گذر دود از آب، قلیان دارای مقادیر معتنابهی فلزات سنگین، مونواکسیدکربن و 400 نوع از مواد سرطانزاست.
علاوه بر این، گفته شده است که هیچ دلیلی برای هیچ دستگاهی وجود ندارد که بتواند استعمال قلیان را سالمتر کند. ضمنا مضرات قلیان فقط مربوط به تنباکوها هم نیست چرا که سازمان بهداشت جهانی معتقد است مواد سوختی استفادهشده برای سوزاندن تنباکو مثل زغال هم باعث ضرر برای استفادهکننده و سایرین است؛ ضمن اینکه باید در نظر داشت در کشیدن قلیان، فرد هم دود این مواد سوختی را استنشاق میکند و هم تنباکو را که این مورد در سیگار وجود ندارد.
علاوه بر عادات غلط مصرف قلیان، چون اشتراک یک قلیان میان چند نفر و استفاده از لبه قلبان بدون رعایت نکات بهداشتی، احتمال ابتلای فرد به بیماریهایی چون هپاتیت را بالا میبرد.
ناگفته پیداست که این خطرات درمورد افرادی مثل زنان باردار بالاتر از سایرین است. این را هم باید در نظر داشت که نیکوتین موجود در یک وعده قلیان با تنباکوی غیرمیوهای، 70 برابر یک سیگار است.
علاوه بر این، زمان طولانیتر کشیدن قلیان هم باعث میشود ضرر آن از ضرر سیگار فراتر رود. در حالی که زمان کشیدن یک نخ سیگار به چند دقیقه هم نمیرسد، برای کشیدن یک قلیان باید حدود 45 دقیقه وقت صرف کرد که این مساله به معنای ورود حجم بیشتر دود به بدن است.
البته از این مساله هم نباید بسادگی گذر کرد که اطرافیان مصرفکنندگان قلیان نیز در مواجهه با دود تحمیلی از اثرات سوء این موادکشنده از جمله سرطانها، بیماریهای قلب و عروق و تنفسی به دور خواهند بود، بلکه با استنشاق دود خارجشده از دهان یا بینی فرد مصرفکننده به ابتلا به این بیماریها نزدیک میشوند.
در ایران هم اطلاعرسانی زیادی در مورد مضرات قلیان صورت گرفته است. خصوصا اینکه تصورات غلطی در مورد مضرنبودن قلیان در جامعه وجود دارد و سن مصرف دخانیات بویژه قلیان هم پایین آمده است.
همین مضرات و در عین حال میل ایرانی به کشیدن قلیان بوده است که محققی را به فکر ساخت دستگاه قلیان سالم انداخته است.
طبق ادعای مخترع، این دستگاه با استفاده از جریان برق، بخار آب تولید میکند که کاملا بیضرر است و در عین حال دود مطبوع و طعم و بوی به مراتب بهتری دارد.
ادعا شده است در این دستگاه، عوارض ناشی از مصرف قلیان سنتی حذف و ویژگیهای مثبت آن برای مصرفکنندگان آن حفظ شده است.
کلمات کلیدی:
ابتدای دهه 70 شمسی، جمعیت مبارزه با دخانیات ابتکار قواعدگذاری در این عرصه را به دست میگیرد. با تلاشهای این جمعیت، اولین تلاش برای ممنوعیت عرضه و استعمال قلیان در سال 1371 انجام میشود.
این تلاش البته به سرانجامی نمیرسد، چرا که شورای نگهبان طرح مجلس را رد میکند و مجمع تشخیص هم به این نتیجه میرسد که دولت یا باید راسا اقدامات اجرایی لازم را انجام دهد یا اینکه اقدام به تنظیم لایحه و تقدیم آن به مجلس نماید.
پنج سال گذشت تا دولت بتواند آییننامهای برای این کار تدوین کند. آییننامه ممنوعیت استعمال و عرضه سیگار و سایر مواد دخانی در اماکن عمومی در سال 76 به تصویب هیات وزیران رسید.
در این آییننامه آمده بود که «به منظور حفظ حقوق افراد جامعه و تامین سلامت آنها در برابر زیانها و بیماریهای ناشی ازاستعمال دخانیات، استعمال هر نوع سیگار و سایر مواد دخانی در اماکن مسقف به هر نحو ممنوع است.» در تبصره یک این قانون اماکن عمومی مسقف تعریف شده و مصادیق آن ذکر شده بود. نکته جالب در اینجا بود که اثری از نام قهوهخانه در این فهرست به چشم نمیخورد، هرچند نام رستورانها یا به تعبیر آییننامه خوراکسراها در فهرست بود. خبری از میزان عمل به این آییننامه وجود ندارد.
سه سال بعد و در قالب برخی مقررات بهداشتی و ایمنی کارگاهها، باز هم بحث ممنوعیت عرضه قلیان زنده شد. مساله آنجا بود که در قالب آییننامه قانون اصلاح ماده 13 مواد خوردنی و آشامیدنی مقرر شده بود که نه تنها استعمال دخانیات توسط متصدیان و کارگران مشمول این آییننامه در حین کار ممنوع است (ماده 14) بلکه مصرف هر گونه محصولات دخانیاتی در محوطههای عمومی کارگاهها، کارخانجات، اماکن و مراکز و محلهای موضوع این آییننامه نیز ممنوع است. (ماده 15)
وزارت بهداشت اما گویا چهار سال دیرتر این آییننامه را دید که در تیرماه 83 به فکر ممنوعیت استعمال قلیان افتاد. قلیانها واقعا از فضای عمومی جامعه کنار رفتند، اما این موضوع چند ماهی بیشتر نپایید چرا که عرضه قلیان در زمستان همان سال دوباره آغاز شد.
این بار باید فکری اساسیتر میشد. از این زاویه قانون جامع کنترل دخانیات، مصوب سال 85 مجلس شورای اسلامی قابل ملاحظه است.
این قانون در تبصره یک ماده 13 خود، برای استعمال دخانیات در اماکن عمومی جریمه تعیین کرده است. در آییننامه این قانون، اماکن عمومی تعریف و مصادیق آن شمرده شده بود اما تفاوت این بود که قهوهخانهها هم جزو اماکن عمومی شمرده شده بودند. این شد که بازهم عرضه و استعمال قلیان ممنوع شد.
فشارهای صنف قهوهخانهداران به دولت برای تغییر این آییننامه شروع شد. مدتی بعد وزرای عضو کمیسیون اجتماعی تشکیل جلسه دادند و قهوهخانه را از این فهرست بیرون آوردند و اعلام کردند دیگر قهوهخانه یک مکان عمومی نیست. بنابراین عرضه قلیان در این اماکن دوباره مجاز شد، اما ماجرا تمام نشد.
جمعیت مبارزه با دخانیات، این مصوبه را در دیوان عدالت اداری به چالش کشید و مدعی مخالفت آن با قوانین شد. آخرین نظر قانونی در این رابطه را دیوان عدالت اداری اعلام و در جلسه ماه قبل خود بیان کرد که چنین مصوبهای وجاهت قانونی ندارد، زیرا با بند 14 ماده پنج قانون شهرداریها منافات دارد.
این تاریخچه البته مربوط است به مصوبات مراجع قانونی چون مجلس و آییننامههای دولت. در این سالها کم نبودهاند بخشنامههایی که از نظر نهادهایی چون پلیس اماکن نیروی انتظامی در این رابطه صادر شدهاند؛ مثلا بخشنامهای که قلیان کشیدن خانمها را ممنوع کرده و از اوایل دهه 80 به صورت متناوب به قهوهخانهها ابلاغ و حتی با متخلفان آن برخورد شده است.
البته مبنای این قانونگذاری و مرجع آن زیر سوال بوده و هست، چرا که جرمانگاری یک کنش یا به عبارت دیگر ممنوعیت آن باید از طریق قانون و به دست مجلس صورت گیرد. بخشنامه دیگری از عدم عرضه قلیان به افراد زیر 25 سال خبر میداده است که با قانون جامع کنترل دخانیات این سن، به صورت قانونی 25 سال تعریف شد.
قانونگذاری در مورد کنترل یا ممنوعیت دخانیات در ایران، میان انگیزهها و منافع گوناگون به دام افتاده است. از طرفی مساله صنفی قهوهخانهداران مطرح است و اینکه به قول رئیس اتحادیه آنان، دو میلیون نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم با این شغل در ارتباطند.
از طرف دیگر مساله سلامت و ضررهای دخانیات به سلامت بدن و هزینههای گزاف آن مطرح میشود و از سوی دیگر این مساله که آیا با منع قانونی قلیان و به طور کلی دخانیات، شاهد کاهش اقبال مردم به این پدیده خواهیم بود یا صرفا آن را به خانهها و احتمالا اماکن ناشناخته سوق خواهیم داد.
جالب اینجاست که هر سه این نگرانیها میان مسوولان کشوری هم وجود دارد و حتی به صورت تذکر در صحن علنی مجلس هم ذکر شده است.
از این روست که لزوم بازنگری در قوانین مربوط به دخانیات و جامعنگری در آن مطرح میشود؛ بازنگریای که باید با رعایت تمام ملاحظات اجتماعی، حقوقی، جرم شناختی و اقتصادی صورت گیرد.
کلمات کلیدی:
در دوران جنگ زنانی بودند که خانه و زندگی خود را به امان خدا میگذاشتند و میرفتند تا لباسهای رزمندهها را بشویند، تعمیر و مرتب کنند و مثل لباس نو تحویل دهند تا حداقل آنها معطل لباس شسستن و این مسائل نباشند.
تصور اینکه آدم برود و لباس کسانی را که حتی یکبار هم آنها را ندیده باشد، با دست بشوید، حس غریبی برای ماست اما چقدر زیبا که همه آنها فقط یک هدف را دنبال میکنند آن هم پیروزی اسلام.
"زینت نیلی" یکی از همین زنانی هست که خانه و زندگی خود را در تهران، رها کرده و میرود به پایگاه شهید علمالهدی در مرکز اهواز تا لباس رزمندهها را تعمیر و حتی تکهدوزی کند. او خاطرات خواندنی از آن روزها دارد که بخشی از آن را روایت میکند.
در دوران جنگ برای رزمندهها شال گردن میبافتم
بنده از زمان شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در منزل فعالیت داشتم به طوری که برای رزمندهها شال گردن و کلاه میبافتم یا اینکه پشهبند برای جبهه میدوختم. همسرم نیز کم و بیش در جبهه حضور داشت تا اینکه در فروردین سال 1364 به رحمت خدا رفت و فرزندی هم نداشتیم.
بنده هم چون تاب ماندن در تهران را نداشتم، در سال 1365 و بعد از سالگرد همسرم، برای کمک به جبهه از طریق دختر عمو و خواهر همسرم به پایگاه شهید علمالهدی در اهواز معرفی شدم و تا پایان عملیات مرصاد در آنجا بودم.
اهواز دنیای دیگری بود
بعد از ورودم به پایگاه شهید علمالهدی که به چایخانه معروف است، به قدری فضای آنجا صمیمی و کار هم زیاد بود که مرتب در آنجا میماندم. به طور مثال وقتی که قرار بود، 10 روز در آنجا باشم یک ماه طول میکشید که دوباره به تهران برگردم اگر قرار بود که یک ماه در چایخانه باشم، مدت اقامتم 3 ماه میشد.
از سویی دیگر چون در تهران زندگی عادی مردم، جاری بود، دوست نداشتم حال و هوای اهواز را رها کرده در تهران زندگی کنم. زندگی در تهران هم روز به روز برایم سختتر میشود و اهواز دنیای دیگری بود.
از تحویل گرفتن لباس خاکی رزمندهها تا تکهدوزی روی آنها
پایگاه شهید علمالهدی جای بسیار بزرگی بود که بخشهای مختلفی داشت؛ در واقع آنجا مانند یک کارخانه بزرگ بود؛ لباسهای خاکی، خونی و پاره رزمندهها، لباسهای اتاق عمل بیمارستانهای اهواز به آنجا میآمد. بعضی از لباسها که پر از خون بود، خانمها مجبور بودند آن با دست و داخل تشت بشویند؛ فقط ملحفهها را در ماشینهای لباسشویی میانداختند. پس از خشک شدن لباسها و جدا کردن لباسهای پاره و سالم، تعمیریها را به سالن خیاطی میآورند. صبح هم هر کسی در قسمت کاری خودش لباسها و ملحفهها را جدا میکرد و تحویل میداد.
شستوشوی لباس رزمندگان
بنده مسئول سالن خیاطی بودم؛ کارمان تعمیر لباس و کیسههای خواب رزمندهها بود؛ حدوداً 40 ـ 45 دستگاه چرخ خیاطی در آن سالن بود و خانمها از اهواز یا تهران به نوبت به سالن خیاط خانه میآمدند، کار میکردند و میرفتند اما ما در آنجا ثابت بودیم.
ساعت کاری خانمهای اهوازی از صبح تا دو بعد ازظهر بود؛ اما خانمهای تهرانی با توجه به شرایط و موقعیت کاری، گاهی از دو بعد ازظهر تا ساعت 6 عصر کار میکردند و اگر کار زیاد بود تا ساعت 10 شب هم پشت چرخهای خیاطی مینشستند.
گاهی اوقات در آنجا کار تعمیر انجام میدادم وقتی هم دلم میگرفت، کارهای ذوقی میکردم به عنوان مثال کیسههای خواب رزمندهها با تکهدوزی و گلدوزی، طور دیگری تعمیر میکردم و آن کیسه خوابها خیلی زیباتر از کیسه خواب نو میشد و تحویل میدادم. برای لباسهای تعمیری، خیاطها وصله معمولی میزدند، اما من طرح میدادم. طوری که بعد از تعمیر معلوم نبود این لباس چقدر آسیب دیده است. به عنوان مثال به قسمتهای پاره شده لباس یا کیسه خواب، پارچهای شبیه به خود لباس، شکل قلب یا گل و طرحهای متفاوت درمیآوردم و تکهدوزی میکردم.
چون لباسها برای رزمندهها بود، با عشق و علاقه خاصی آنها را مرتب میکردیم. روی بعضی لباسهای رزمندهها اسم و شعارهای زیبایی بود. یادم هست روی یک لباسی که تعمیر کردم، نوشته شده بود «آمدهام تا انتقام سیلی زهرا بگیرم» آن لباس را تا چند سال پیش نگه داشته بودیم اما یک نفر از دوستان در هفته دفاع مقدس برای نمایشگاه به امانت گرفت و دیگر تحویل نداد.
کم مانده بود از اشتیاق دیدن آقای خامنهای از پشتبام سقوط کند
قشنگترین خاطره من از پایگاه شهید علمالهدی مربوط به روزی است که قرار بود آقای خامنهای به پایگاه تشریف بیاورند. ما شب قبل از آمدن آقا، از اشتیاق زیاد اصلاً نتوانستیم بخوابیم. ایشان صبح به طرف پایگاه میآمدند که یکی از خانمها روی پشتبام رفته بود تا لباس رزمندهها را پهن کند؛ وقتی آقای خامنهای را دید از ذوق زیاد که میخواست به بچهها خبر بدهد، داشت از بالای پشت بام میافتاد پایین که یکی از دوستان، او را نجات دادند.
تلخترین شبی که با دیدن دل و جگر یک رزمنده گذشت
سالن خیاطخانه کوچک بود که بعد از مدتی سالن بزرگتری در اختیار ما گذاشتند؛ تمام کارهای خیاطخانه به جز تعمیر سخت چرخهای خیاطی، به عهده خانمها بود. یکی از همین روزها، خیلی کار داشتیم. شب شد و بعد از تعمیر لباسها، سالن را برای فردا آماده کردم، کف آن را با روغن مایع خوراکی واکس زدم. خیلی خسته و گرسنه بودم. مواد غذایی هم در آنجا محدود بود؛ معمولاً غذایی که رزمندهها میخوردند ما هم میخوردیم که ناهار پلو خورشت یا پلو مرغ بود و شام هم اکثراً غذای سبک مثل سیبزمینی و گوجه فرنگی، سوسیس و کالباس بود.
ساعت 8 ـ 9 شب بود. از خیاط خانه به بیرون رفتم. از سالن که به بیرون آمدم، یکی از دوستان به نام خانم خلیلی، سر راهم قرار گرفت. دیدم یک پارچه سفید روی دستش بوده و یک جگر و دل و قلوه هم روی این پارچه سفید است. من تا آن زمان دل و جگر انسان را ندیده بودم و فکر کردم خانم خلیلی میخواهد با آن دل و جگر شام درست کند. یک دفعه گفتم «خانم خلیلی امشب شام جگر داریم؟» او با حالت تحقیرآمیزی گفت «جگر داریم؟ یعنی چی؟!» به دل و جگر روی دستش نگاهی کردم و گفتم «شام را میگویم» او گفت «نه؛ این دل و جگر را غسل دادم و دارم میبرم دفن کنم» آن شب به قدری حالم بد شد که تلخترین شب حضور در جبههام بود.
کلمات کلیدی:
روایتی از سید مجتبی هاشمی فرمانده جنگ های نامنظم از زبان همرزمش مصطفی باغبانی برگرفته از کتاب "آقا سید مجتبی" بیان می شود:...محلی که از آن به عنوان دریاچه ماهی نام برده می شود، منطقه ای بود که عراقی ها آن موقع به خاطر اینکه جلوی ما را بگیرند و سد ایجاد کنند، آب در آن می ریختند. به همین خاطر ما مجبور می شدیم روز بعد با پمپ آب آن منطقه را خالی کنیم.
از این طرف عراقی ها آب می ریختند و از طرف دیگر ما با پمپ، آب را خالی می کردیم. تا مدتی این داستان ادامه داشت، اما از آن جایی که هزینه این کار، یعنی خالی کردن آب با پمپ بالا بود، دیگر قادر به انجام آن نبودیم.
اینجا بود که آقا ابتکاری به خرج داد. او دستور داد به جای خالی کردن آب، از رودخانه مجاور آن قدر آب داخل منطقه بریزیم تا جایی که بتوان روی آب قایق انداخته و با قایق تردد کنیم.
عراقی ها وقتی این حرکت ما را دیدند، بیکار ننشستند. آنها با مین های خورشیدی که از آلمان خریده بودند، آب را مسلح کردند تا ما نتوانیم با قایق روی آب حرکت کنیم و در صورت انجام این کار، قایق به مین ها برخورد می کرد و منفجر می شد.
در مقابل، آقامجتبی فکر دیگری کرد. او گفت:" مقدار زیادی تخم ماهی از شیلات می گیریم و در اینجا ماهی پرورش می دهیم و با این کار غذای رزمندگان را تامین می کنیم." همین کار را هم کردیم و این شد که منطقه "دریاچه ماهی" لقب گرفت.
کلمات کلیدی:
در یکی از روزهایی که مریم به کلاس رفته بود معلمشان کاری برایش پیش آمد و کمی زودتر رفت. مدیر موسسه از بچهها خواست که همانجا توی کلاس منتظر بمانند تا والدینشان بیایند و آنها هم روی صندلیهایشان آرام نشستند تا موقع رفتن بشود.
چند لحظهای که گذشت مریم با خودش گفت که من چرا نشستهام خانه ما از اینجا خیلی دور نیست، بهتر است از خانم مدیر اجازه بگیرم و بروم. برای همین موضوع را با خانم در میان گذاشت، اما او از مریم خواست همچنان صبر کند تا مادرش بیاید. او برگشت و روی صندلیاش نشست، ولی هنوز فکر میکرد که بهتر است منتظر نماند و تنهایی به خانه برود، اما چون خانم مدیر اجازه نداده بود و کمی هم از رفتن میترسید تردید داشت که برود یا بماند؟ اما بالاخره تصمیمش را گرفت و از جایش بلند شد و آرام از کلاس بیرون آمد و وقتی دید کسی حواسش نیست از موسسه خارج شد. چند لحظه کنار در ایستاد و به اطراف نگاه کرد و راهی را که باید میرفت با دقت بررسی کرد و بعد حرکت کرد و از جلوی مغازه کنار موسسه که گذشت وارد کوچه خودشان شد و با سرعت خودش را به خانه رساند و تصمیم گرفت زنگ بزند برای همین دستش را دراز کرد تا این کار را انجام بدهد، اما هر چقدر سعی کرد دستش از زنگ طبقه اول بالاتر نرفت، او باید زنگ چهارم را میزد.
کمی عقب آمد و فکر کرد و بعد به نظرش آمد که اگر یک چیزی زیر پایش بگذارد مشکلش حل میشود، اما هرچه آن نزدیکیها را نگاه کرد وسیله مناسبی پیدا نکرد و حالا باید فکر دیگری میکرد و این بار تصمیم گرفت زنگ اول را بزند تا همسایه در را برایش باز کند، اما هرچه زنگ را زد کسی جوابش را نداد. کمی ناامید شده بود و فکر میکرد چه کار اشتباهی کرده که به حرف خانم مدیر گوش نداده است. روی تک پله جلوی خانه نشست تا شاید بتواند راهحلی پیدا کند و با خودش گفت باید با یک چیزی زنگ را فشار بدهم، اما با چی
نمیدانست.
بعد از چند دقیقه فکرکردن به این نتیجه رسید که مدادش بهترین وسیله است و به همین دلیل مداد را از کیفش در آورد و تلاش کرد تا با آن زنگ طبقه چهارم را بزند، اما کار سختی بود و یکی دو باری مداد از روی زنگ لیز خورد و نتوانست موفق بشود؛ اما ناامید نشد و یکبار دیگر تمام حواسش را جمع کرد و به آرامی مداد را روی زنگ گذاشت و در یک لحظه آن را فشار داد که صدای زنگ بلند شد و او از خوشحالی یکی دو باری بالا و پایین پرید و منتظر شد تا مادرش جواب بدهد، اما ناگهان در باز شد و مادر بیرون آمد. هردو از دیدن یکدیگر تعجب کردند و چند لحظهای فقط به هم نگاه کردند تا این که مادر پرسید: اینجا چه کار میکنی بچهجان؟!
مریم که حسابی جا خورده بود کمی طول کشید تا به خودش آمد و با صدایی لرزان همه ماجرا را تعریف کرد و مادرش که تازه از همه چیز خبردار شده بود، با ناراحتی گفت: خیلی کار بد و خطرناکی کردی و بدتر از همه این که به حرف بزرگتر گوش ندادی.
مریم که متوجه کار بدش شده بود سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید مامانجون، اشتباه کردم.
مادر که دید مریم پشیمان شده است او را بخشید به شرط این که دیگر چنین کاری انجام ندهد
کلمات کلیدی: