صبح ساعت 8 از رادیو که پیام رهبر اعلام گردید را شنیدم همان لحظه به سرعت خود را به خانه دخترم که نزدیک ما بود رساندم و خبر را به آن ها دادم و گفتم دخترم نکند این نوجوان که خودش را زیر تانک انداخته حسین باشد. که دامادمان گفت فکر نمى کنم، این پسر خرمشهرى است، حسین اصلاً تا آنجا نرفته که بخواهد این کار را بکند. شب نیز تلویزیون همان خبر را داد من به پدر و برادر بزرگترش (داوود) گفتم به خدا این حسین است که این کار را کرده پدرش در جواب گفت، اگر چنین سعادتى داشتیم که خیلى خوب بود، این پسر اهل خرمشهر است نه حسین. و آن شب گذشت و بعد از یک هفته دو نفر از سپاه آمدند و خبر شهادت حسین را همان طور که خودم حدس زده بودم گفتند . من به عنوان مادر شهید افتخار مى کنم که این چنین فرزندى داشتم و در راه خدا، اسلام و دین خود هدیه کردم و امیدوارم خداوند این هدیه ناقابل را از من قبول کند.
* شما در مصاحبه آذر 59 فرموده بودید که: «حاضرم این پسرم (داوود) را هم در راه خدا بدهم » و همین طور هم شد. پس از شهادت داوود اولین کلمه اى که به زبان جارى نمودید چه بود و چه احساس و روحیه اى داشتید؟
** خیلى ناراحت بودم ولى راضیم به رضاى خدا. داوودم از على اکبر امام حسین (ع) بالاتر نبود و از خدا خواستم که به من صبر و استقامت بدهد تا پس از آن ها بتوانم زندگى را ادامه دهم خدا هم صبرش را داد و خیلى هم راضى هستم.
* رفتار و کردار حسین و داوود در منزل، محله و اجتماع چگونه بود و در منزل عموماً در چه رابطه اى صحبت مى نمودید؟
** حسین که دایماً در رابطه با اسلام و دین بحث مى کرد. نه تنها با ما بلکه با مردم هم همین طور بود. اگر مى گفتیم برو نفت بگیر مى گفت: «جوانان ما در جبهه ها در سرما مى جنگند آن وقت شما مى گویید برو نفت بگیر» حتى در مدرسه هم در این رابطه بحث و جدال داشت. داوود هم با برادرش در میوه فروشى کار مى کرد و اعتقاد داشت نباید مادر یا خواهرانش بیرون بروند و با نامحرم روبه رو شوند و مى گفت به هر آنچه امام مى گوید عمل کنید. خیلى ساکت و مظلوم بود نماز و روزه و واجباتش ترک نمى شد پس از این که معافى از سربازى گرفت جاى پدرم به جبهه رفت که پس از دو ماه و 10 روز به شهادت رسید.
* چه خاطره اى از حسین و داوود دارید بیان فرمایید؟
** تمام زندگى حسین و داوود خاطره است و هیچ گاه فراموش نمى شود. گاهى حسین را بلند صدا مى کردم جواب نمى داد و بعد از چند لحظه مى گفت بله، مى گفتم حسین معلوم هست تو کجایى مى گفت «سر قبرم» مى گفتم مگر قبر تو در آشپزخانه یا اتاق است مى گفت نه «قبر من در بهشت زهرا قطعه 24 ردیف 11 است.» هر وقت به بهشت زهرا مى رفت و بعد براى ما تعریف مى کرد. مى گفتم حسین یک بار من را هم ببر خیلى دوست دارم به بهشت زهرا بروم حسین مى گفت: «آنقدر بهشت زهرا خواهى رفت که سیر شوى.»
شبى که داوود مى خواست به جبهه برود من خیلى گریه مى کردم همان موقع داوود گفت: «فردا جلوى دوستان من گریه نکنى شما مادر شهید سیزده ساله هستى باید طورى رفتار کنى که من افتخار کنم. این دیدار آخر ما بود و آخرین خاطره من.
* اگر سخن ناگفته و یا پیامى به عنوان مادر شهید به جوانان و نوجوانان ایران اسلامى دارید بیان فرمایید.
** به عنوان مادر شهیدان داوود و محمد حسین سفارش مى کنم مطیع رهبر انقلاب باشید و همان طور که جوانان عزیز ما دست به دست هم دادند و خون دادند و ایران را پایدار کردند نوجوانان و جوانان نیز با هم همکارى و همفکرى کنند و اسلام را زنده نگه دارند و نگذارند به دست دشمنان بیفتد چرا که هرچه داریم از اسلام و قرآن داریم.