شخصی در مراسم تدفین سومین همسر یکی از همسایگان شرکت نموده بود با ناراحتی به خانه برگشت. زنش جلو آمد پرسید : چته ؟ بسیار غمگین و ناراحتی ؟ گفت : چرا ناراحت نباشم در حالی که رفیقم سه بار مرا در مراسم تدفین همسرش دعوت کرده ولی من نتوانستم یکبار هم او را دعوت کنم .
  
یک جلسه پر شور تبلیغاتی برای انتخابات برقرار بود. کاندیدای پر حرارت و حرافی پشت تریبون قرار گرفته بود ، می گفت : آقایان ! آنچه که جامعه ما الان لازم دارد رهائی از رادیکالیسم ، سوسیالیسم ، کمونیسم .... است. پیرمردی بلند شد گفت : ببخشید آقا ، یه فکری هم واسه این روماتیسم من بکنید که امانم را بریده است !!!
 مرد : عزیزم هیچ می دانستی تو یکی از زیباترین زنهایی بودی که من در طول عمرم با آنها برخورد داشتم . زن : واقعاً ؟ مرد : البته ! این را هم می دانستی که من کمتر از چند ثانیه تصمیم به ازدواج با تو را گرفتم و کمتر از چند صدم ثانیه با تو ازدواج کردم ؟ زن : واقعا؟ مرد : البته ! و درست به همین دلیل بود که از فردای ازدواجمان تصمیم به چاپ خاطراتم گرفتم چون به نظرم این حق هر انسانی است که بداند وقتی پشت هر عملی تفکری عمیق نباشد چه بلایی سرش می آید !
![]()
دزدی را بردند پیش بازپرس برای بازجوئی بازپرس از دزد پرسید : چرا در خانه مردم رفتی ؟ دزد گفت : آقای بازپرس شب عوضی گرفتم من خیال می کردم منزل خودمونه .بازپرس گفت اگر خیال کردی منزل خودتونه پس چرا وسط حیاط تا آن خانم را دیدی فرار کردی ؟ دزد گفت خیال کردم مادر زنمه ؟ !
 اسیر بند شکم را دوشب نگیرد خواب شبی ز معده خالی شبی ز پر خوردن
 دزدی مادری پیر و زمین گیر داشت روزی مادر از او خواست تا کفن پاک و حلال برایش آماده کند. دزد همینکه از خانه بیرون رفت عالمی را دید که دستار بزرگ زربفتی بر سر داشت آنرا مناسب مادرش یافت و از او بزور گرفت . اما ناگهان کلام مادرش یادش افتاد و با چوب شروع بزدن او کرد. مرد گفت : دستارم را گرفتی دیگر از جانم چه می خواهی ؟ دزد گفت : بگو حلال است. مرد گفت : حلال است ، حلال است. دزد با خیالی آسوده دستار را برای مادرش آورد. مادر از او پرسید : حلال است ؟ دزد گفت : فریاد حلال حلال او به آسمان بلند بود !!
جوان فقیری برای خواستگاری دختر ثروتمندی بخانه او رفت پدر دختر دستور داد پسرانش آن جوان را کتک مفصلی زدند و از خانه بیرونش کردند. جوانک کتک خورده با حالت غیر عادی داشت می رفت شخص ازش پرسید : چه کسی ترا زده ؟! وی در جواب گفت : با برادر زنم مختصری درگیری پیدا کردیم !!
    
در یکی از کلاسها شاگردان سر و صدا و داد و بیداد می کردند ناظم با عصبانیت وارد کلاس شد و با صدای بلند گفت : اینجا طویله است ؟ یکی از شاگردان جواب داد ! نه آقا عوضی اومدین.
     شخصی زنش را نزد قاضی برد تا طلاق دهد ، قاضی پرسید : نام زنت چیست ؟ شخص گفت : نمی دانم . قاضی گفت : مگر تازه ازدواج کرده اید ؟ جواب داد : خیر ، قاضی گفت : چند ساله ؟ شخص گفت دقیق نمی دانم ، اما اول ازدواج ریشم سفید نبوده. قاضی گفت : پس چرا نامش را نپرسیدی ؟ شخص گفت : آقای قاضی این زن هیچوقت ساکت نشد تا بتوانم ازش بپرسم ، او دائماً در حال حرف زدن است !!!
 شخصی می خواست خبر کشته شدن دوستش را که زیر غلطک رفته بود به همسر او برساند گفت : ببخشید ! شوهر شما یک مرد چاق و کوتاه قد نبود ؟ زن گفت : چرا مگر چی شده ؟ گفت نترسید ! حالا دیگه دراز و پهن شده !!!
![]() جنازه ای را از کوچه ای عبور می دادند درویشی با پسرش ایستاده بود ، پسر پرسید : بابا در این صندوق چیست ؟ پدر گفت : آدم ! پسر پرسید : کجا می برندش . پدر گفت : جائی که نه خوردنی باشد نه پوشیدنی نه نان ، نه آب ، نه هیزم ، نه آتش ، نه زر ، نه سیم ، نه بوریا ،
نه گلیم ، پسر گفت : یعنی به خانه ما می برندش !!
     مردی خسیس و پول دوست با خانمش رفته بود شمیران برای هواخوری از کنار بساط یک کبابی گذشتند بوی کباب و ریحان تازه در آن شامگاه خوش شمیران بیداد می کرد. زنش گفت : به به چه بوی خوشی شوهرش گفت : اگه قول بدهی زن خوبی باشی...اذیتم نکنی...یه دور دیگه بر می گردونمت که باز هم بو کنی !!
![]()
شبی زن و شوهری خوابیده بودند که ناگهان زن شروع کرد به لگد پرانی و داد و فریاد ، شوهر زنش را از خواب بیدار کرد پرسید ؟ چه شده ؟ چرا لگد می زنی و فریاد می کشی ؟ زن گفت : خواب وحشتناکی دیدم و ترسیدم ! شوهر پرسید : چه خوابی دیدی ؟ زن گفت : خواب دیدم که مرده ام و می خواهند مرا دفن کنند !شوهر گفت : چقدر احمق بودم که بیدارت کردم .!
|