نگاهی به موضوع طلاق عاطفی در زندگی زناشویی
قلب‌های بی‌تپش با خطوطی یکنواخت
خودش رفت زیر خروارها خاک خوابید، اما دست مرا گذاشت توی حنایی که از رنگ و بویش خبر نداشت. خیر سرم مثلا زن و شوهریم، زیر یک سقف زندگی می‌کنیم، اما شده‌ایم عین دو لنگه کفش لنگه‌به‌لنگه دورنگ و گل‌وگشاد جلوی پادَری!»

رویش را برمی‌گرداند، اشک‌هایی را که از چشمه چشمانش جاری شده با دستمالی سپید پاک می‌کند. لحظاتی طولانی بغض‌آلود و آرام، از پشت پرده پُرآبی که نگاهش را تار کرده به ناکجایی در دوردست خیره می‌شود و سکوت می‌کند. بی‌آن‌که سمت نگاهش را عوض کند، تای دستمال را باز می‌کند و انگار بخواهد خیسی اشک‌های سپرده به دستمال را درون آن مخفی کند، از سمت دیگر دوباره آن را تا می‌زند و آرام‌تر از قبل، زمزمه می‌کند:

«کی را دارم بروم پیشش؟ از کجا بیاورم که بخورم؟ چه کار کنم؟ چاره‌ای هم دارم؟ باید گاه و وقتی بیایم اینجا کمی اشک بریزم، کمی درد دل کنم، کمی حرف بزنم، کمی ناله کنم تا دلم باز شود و به خاطر این دو تا بچه هم که شده بلند شوم بروم دوباره سر زندگی‌ام... روز از نو روزی از نو. باید تحمل کنم. کبودی و کوفتگی اولم که نیست. غم و غصه نو که نیست. همین شما آمدید همصدا شدید که داری پیر می‌شوی، ما چه کنیم، تو ازدواج نکنی ما هم می‌مانیم و پیر می‌شویم... دهانم را بستید. آقاجان رفت زیر خاک، شما هم رفتید گوشه زندگی خودتان نشستید به تماشا. من ماندم و این سینه پُر، تنها.»

خواهرش قصد می‌کند چیزی بگوید، اما لب و دندان بر هم می‌فشارد و نقش سنگ صبوری را پی می‌گیرد که با صورتی برافروخته و قرمز، گوش سپرده به درد دل زنی نحیف، دردمند، و پیرتر از سن و سالش.

باتلاقِ طلاق؟

طلاق عاطفی، طلاق علایق و باتلاق کِشنده و کُشنده زندگی زناشویی است. جایی ثبت نمی‌شود. ممکن است دیگران از آن مطلع شوند و ممکن است کسی جز زن و شوهر از شکل‌گیری یا حتی ادامه‌اش هم خبردار نشود. چاهی از فاصله به دلایلی گوناگون در زندگی باز می‌شود و جای این‌که حفره پدید آمده از قعر پر شود، عواملی متعدد سبب عمیق‌تر شدن و ماندگاری آن وسط زندگی هر دو طرف می‌شود. برخی همان طور وسط زندگی، جلوی دید همگان رهایش می‌کنند و برخی فقط به پوشاندن دهانه چاه با دم‌دست‌ترین وسایل اکتفا می‌کنند و زیر آن دهانه ظاهرا بسته و پوشیده، چاه همچنان عمیق و عمیق‌تر می‌شود. در برخی اختلاف‌ها، وقتی تضادها عمیق‌تر می‌شود، سر و صدای دو طرف بالا می‌‌رود و پای دیگران به ماجرا باز می‌شود. اما چون اصل مساله حل نمی‌شود، منبع و سرچشمه مشکل همچنان بر جا می‌ماند و شکلی مزمن به خود می‌گیرد. در برخی دیگر سر و صدایی در کار نیست و زن و شوهر اگرچه درون چاه عمیق اختلافات افتاده‌اند، زیر پای خود صندلی می‌گذارند تا کسی متوجه افتادنشان نشود، بلکه به زعم خود از قعر چاه فاصله بگیرند. اینها اگر دست‌هایشان را روی دوش یکدیگر بگذارند و به روی همدیگر لبخند بزنند، قلبشان نه با امواجی تپنده و سینوسی، که با خطوطی صاف و بدون پیچ‌وتاب، فقط امتداد حیات را لحظه‌شماری و طی می‌کند بی‌هیچ علاقه و عطوفت و حس مشترکی.

چرا دو فرد حاضر می‌شوند به‌رغم خطی شدن سیگنال قلبشان، اعصابشان را خط‌خطی کنند و زیر یک سقف زندگی کنند، اما قدم در راه جدایی کامل و قانونی نگذارند؟

محذورات

دلایل بروز طلاق عاطفی و همچنین خودداری از جدایی حقوقی، متفاوت است. آن‌که استقلال مالی ندارد چه بسا بگوید: «با کدام پول؟ چطور روزگارم را بگذرانم؟ دیگری ممکن است مسئولیت‌ها یا ترس‌های فردی را ذکر کند: «مسئول به دنیا آمدن این بچه‌ها ما بودیم. به خاطر بچه‌هایم تحمل می‌کنم»، «می‌ترسم... نکند پس از جدایی تنها بمانم» کسانی از موانع و ترس‌های اجتماعی می‌گویند: «از بیراهه رفتن فرزندان طلاق نشنیده‌اید؟ نتیجه خانواده از هم پاشیده معلوم است» یکی دیگر بدبینانه پای سرنوشت را وسط می‌کشد و به مشکلاتش جنبه‌ای عام می‌دهد: «حالا جدا شدم، که چه؟ بخت من همین بوده! همه مردها‌/‌همه زن‌ها همینند!»؛ بعضی در مواجهه با مشکلات و مصائب، آستانه تحمل متفاوتی دارند؛ مثلا برخی با کمترین مشاجره تحمل خود را از کف می‌دهند و جدا می‌شوند، بعضی کمی طول می‌کشد تا کارد غیرقابل تحمل شدن زندگی زناشویی را بر گلوی خود حس کنند و به تقلای خلاصی راهی دادگاه شوند و تن به جدایی دهند، کسانی هم ممکن است زمانی طولانی‌تر را سپری کنند به این امید که: «درست می‌شه. اولشه. کم‌کم خسته می‌شه. اینا نُقل و نبات زندگی مشترکه»! برخی با همین نگاه «اولشه» و «کم کم خسته می‌شه» مشاجرات را پشت سر می‌گذارند، اما وقتی به خود می‌آیند دوره جوانی را از کف داده‌اند و به همین سبب به جای جدایی کامل و ثبتی، تن به جدایی محدود و عاطفی می‌دهند. دیگرانی هم هستند که ترس از قضاوت نادرست عموم و جایگاه شغلی و اجتماعیشان امکان جدا شدن از همسر را به رغم نبود علاقه و عاطفه از آنها می‌گیرد. روان‌شناسان، سیاستمداران و کسانی که گمان می‌کنند با طلاق، تصور و نگاه عمومی جامعه به آنها متفاوت خواهد شد و به شغل یا جایگاه اجتماعیشان لطمه خواهد خورد، در این گروه جای دارند.

دلایل باقی ماندن بر محور طلاق عاطفی چه وجوهی دارد و چگونه شکل می‌گیرد؟

افزایش آرام فاصله‌ها

در بوستانی سرسبز، دو زن و مرد کمابیش سی و پنج تا چهل ساله روی نیمکتی نشسته‌اند. مرد مجله‌ای به دست گرفته و آن را می‌خواند، زن هم مراقب کودکی است که بین بچه‌های دیگر مشغول بازی است. گاهی صدایی به گوش می‌رسد: «بابا، بابا، ببین!» و مرد مجله را پایین آورده، در میان همهمه بچه‌ها به دنبال دختر کوچکش سر می‌دواند و لبخند می‌زند یا دستی تکان می‌دهد و «آفرین» و «مواظب باش» می‌گوید. وقتی سراغشان می‌روم، بذله‌گویی مرد گُل می‌کند:

«الان شما ببینید... من و خانم هم طلاق عاطفی داریم! دقیقا یک و نیم وجب از هم فاصله گرفته‌ایم! از کجا معلوم سال بعد این یک و نیم وجب، نشده باشد سه وجب. طلاق عاطفی این طوری شکل می‌گیرد. همین طور آرام آرام. این طوری گسترش پیدا می‌کند.»

لبخندی چهره همسرش را دربرمی‌گیرد، اما نگاهش متوجه دخترکی است که بین بچه‌ها بازی می‌کند. مرد ادامه می‌دهد:«حالا هم شما و هم خانمم به مثال من می‌خندید، ولی واقعا می‌گویم. اگر این فاصله زیاد بود و فرضا از همان ابتدا من روی این نیمکت بودم و خانمم روی نیمکتی دیگر، خنده‌ای در کار نبود. از همین‌جا شکل می‌گیرد. همین فاصله‌هایی که کم‌کم زیاد می‌شود و اول دیده نمی‌شود یا حتی بلااثر قلمداد می‌شود. رفته‌رفته که زیاد و زیادتر شد، ناگهان هر دو را روی دو نیمکت جدا قرار می‌دهد.»

مشکلات مالی مردها

می‌پرسم: « چرا وقتی چنین فاصله‌ای شکل می‌گیرد و به قول شما زیاد می‌شود، هر دو نمی‌روند راحت و توافقی طلاق بگیرند و دردسر بیشتری متقبل نشوند؟»

«ای بابا... همین خانم من، یک عالم مهریه‌اش است! زندگی به من تلخ شده بس که فکر تهیه مهریه را می‌کنم. فکر کنید مهریه‌اش هم مساوی با وزنش باشد. البته اوضاع من خوب می‌شد، چون همسرم اضافه وزن ندارد! اما بعضی‌ها فکر می‌کنند با مهریه بالا یا شاخ‌ودمدار می‌توانند جلوی طلاق یا به قولی طلاق عاطفی را بگیرند. مهریه‌هایی می‌گذارند که مرد نتواند بپردازد تا بلکه از طلاق جلوگیری کنند. این می‌شود که مرد هم واقعا نمی‌تواند پرداخت کند، اما چون مهر و محبتی در کار نیست، پای هر دو بسته می‌شود. اگر مردی در این شرایط گیر کند با خودش فکر می‌کند یا باید برود گوشه زندان یا در همان خانه به قهر و دوری عاطفی و جنگ و دعوا تن دهد.»

بن بست باورها

دلیل دیگر شکل‌گیری طلاق عاطفی در کلام همسر مرد بروز می‌کند وقتی که او هم وارد صحبت می‌شود:

«الان که قانون عوض شده: بابت پرداخت مهریه کسی زندانی نمی‌شود. اما به نظرم مقداری از اینها مربوط به‌طرز فکر مردم است؛ مثلا بعضی والدین به دخترشان می‌گویند با لباس سفید عروسی رفته‌ای باید با کفن سفید مرگ هم برگردی. خب این در کشور ما که عموما سنتی فکر می‌کنند دست و پای کسانی را که با هم مشکل دارند، می‌بندد. یکی از دوستان من تا مدت‌ها گرفتار همین مساله بود. گاه‌ به ‌گاه که او را می‌دیدم شکسته‌تر از پیش شده بود. دخترها مجبور می‌شوند به هر شکلی در شرایط جنگ و جدل باقی بمانند برای آن‌که نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. اگر به وجهه خودشان لطمه‌ای بخورد هم خیلی‌هایشان راضی نمی‌شوند جدایی رسمی آنها باعث لطمه خوردن به احساسات والدینشان شود.»

ترس از حرف دیگران

سعید، سی و هشت ساله و کارمند است. می‌گوید شش سال پیش از همسرش جدا شده و اگر چه یکی دو ماهی است فکر ازدواج مجدد با کسی به سرش افتاده که به قول خودش نزدیکی‌های فکری و بخصوص فرهنگی بیشتری با او دارد، اما همچنان پا در هوا مانده است و از تکرار احتمالی تجربه گذشته‌اش می‌ترسد:

«تا مدت‌ها فقط فکرم این بود که باید جدا شوم. مطمئن شده بودم آن ازدواج درست شکل نگرفته، درست هم پیش نرفته و نتیجه حتمی آخرش هم جدایی است. امروز اگر نه، فردا... این ماه نه، ماه بعد باید از هم جدا شویم. به جایی رسید که قهر و ناراحتیمان خیلی طولانی شد و چند ماهی طول کشید.»

- بدون هیچ حرف و سخنی؟

«نه، حرف می‌زدیم، تا حد امکان. برای این‌که دیگران نفهمند یا کاری اگر بود انجام شود. مدت‌ها می‌رفتم خانه، یک سلام سرد از او بود و یک سلام سرد از من. هر دو با هم می‌نشستیم شام می‌خوردیم اما کلمه‌ای رد و بدل نمی‌شد. کسی خبر نداشت از مشکلاتمان. نمی‌دانستیم باید به والدینمان چه بگوییم. همکارانمان اگر متوجه شوند چه می‌گویند، حتی مانده بودیم همسایه‌هایی که صدای بلندمان را نشنیده بودند و فکر می‌کردند زندگی خوبی داریم چه می‌گویند با خودشان و همه اینها به کنار، با بچه کوچکمان چه باید می‌کردیم.»

«الان که جدا شده‌اید چه کرده‌اید؟»

«همان کاری که باید می‌کردیم. پسرم با من است اما هر وقت بخواهد راحت و آسوده می‌رود و مادرش را می‌بیند. در کل اشتباه از ما دو نفر بود. ما مدیریت زندگی بلد نبودیم، هیچ کداممان. اوایل ازدواجمان اشتباهاتی داشتیم که به دلیل خامی خودمان و شیوه نادرستمان در مشاوره گرفتن از این و آن بود. بعد که اشتباهاتمان بیشتر شد، گله و شکایتمان هم از همدیگر بیشتر شد، اما خودمان و خانواده‌هایمان از آن آدم‌هایی بودیم که اگر شده با سیلی صورتشان را سرخ نگه دارند نمی‌گذارند کسی متوجه دلیل واقعی سرخی صورتشان شود. به ما بچه‌ها هم این عادت رسیده بود و اگرچه واقعا نمی‌دانستیم چطور باید اشتباهات گذشته را نادیده بگیریم یا مدیریت و حلش کنیم از بیانش به این و آن خودداری می‌کردیم.»

«ولی گفتید یکی از اشتباهاتتان مشاوره گرفتن از این و آن بوده...»

«به شکلی که کسی شک نکند. کسی هم شک نمی‌کرد چون در نظر آنها زن و شوهر خوشبختی بودیم. هر چند این مشاوره‌ها اوایل شروع مشکلاتمان بود.»

- پس بالاخره چطور راضی به جدایی شدید؟

«با انتقالم موافقت شد. دیدیم ادامه این شرایط فایده‌ای ندارد. به این نتیجه رسیده بودیم که آخرش جدایی است. چه بخواهیم چه نه .ناچار دلیل اصلی سرخی صورتمان را به خانواده‌ها گفتیم. هر چه داشتیم نصف کردیم و هر طور بود، گذشت.»

نتایج شکست

عاطفه یکی از کسانی است که به قول خودش «دوران سخت طلاق عاطفی را پشت سر گذاشته» و حالا در راهروهای دادگاه خانواده چند صباحی است دارد تلاش می‌کند رسما پای خود و فرزندش را از زندگی بدون مهر و محبت بکشد بیرون. حین حرف زدن اشک از چشم‌هایش سرازیر می‌شود و آخر صحبت اگرچه دیگر اشکی نمی‌ریزد، سفیدی چشم‌هایش به قرمزی گرائیده» . می‌گوید: «انتخاب خودم بود. به خاطرش از همه چیز گذشتم. بچه‌دار شده بودیم. بچه‌ای داشتیم که باید پدر و مادری بالای سرش می‌بود. باید می‌رفتم به پدر و مادرم چه می‌گفتم؟ می‌گفتم این همان است که من به خاطر وصلت با او زمین و زمان را به هم دوختم؟ به بچه‌ام چه باید می‌گفتم؟ هنوز هم که دادگاه با قبول بی‌مسئولیتی شوهرم حق حضانت فرزند را به من داده باز می‌ترسم نکند فردا پشیمان شود. هنوز هم فکر و خیالات منفی دست از سرم برنمی‌دارد. هنوز هم با خودم می‌گویم نکند باید می‌ماندم و تحمل می‌کردم تا فرزندم لطمه نخورد.»

- بی‌مسئولیتی شوهرتان چه بود مگر؟

لختی نگاهم می‌کند. سرش را پایین می‌اندازد و پس از لحظه‌ای سکوت می‌گوید: «باید بروم کپی بگیرم!»

- برای آن‌که صحبتتان بی‌نتیجه نمانده باشد ممکن است بگویید پس به پدر و مادرتان چه گفتید؟

دوباره نگاهی می‌کند و می‌گوید: «پدر و مادرم را به هر حال در جریان گذاشتم. اگرچه زخم زبان‌های زیادی از آنها و بخصوص فامیل روی سرم هوار شد. بالاخره فرزندشان بودم و نمی‌توانستند بگذارند بی‌پناه بمانم؛ ولی هنوز هم هر کاری که می‌خواهم انجام دهم چشم‌هایشان تنگ می‌شود. دیگر حق انتخاب ندارم. کسی به انتخابم اهمیتی نمی‌دهد. فکر می‌کنند آن یک انتخاب اشتباه در آن سال‌های جوانی، یعنی دیگر همه انتخاب‌ها و تصمیمات آدم، حتی وقتی سن و سالش بیشتر شده اشتباه است.»

برچسب‌ها

از آقای فلاحی که بنگاه مشاوره املاک دارد درباره دلایل وجود طلاق عاطفی و سپری کردن برخی زنان و مردان با هم زیر یک سقف به‌رغم جدایی عاطفی از یکدیگر می‌پرسم. استکان چایی را می‌گذارد جلوی من روی میز و می‌گوید: «برای زن‌های تنها، تنها بودن سخت‌تر از مردان است؛ می دانید ؟مردم هزار تا حرف از خودشان درمی‌آورند و به هر چیزی برچسب می‌زنند. می‌گویند زنک مطلقه است و تنها در خانه، معلوم است دیگر! همه چیزشان زیر نگاه بقیه است. با چه کسانی رفت و آمد می‌کند، آن مردی که زن همسایه از اتومبیلش پیاده شد کی بود و... هزار حرف و تهمت بار آدم‌ها می‌کنند؛ می دانید ؟ باور کنید برای مردها هم حرف درمی‌آورندکه این دختر کی بود که به خانه مردک رفت؟ در این خانه تنهایی چه می‌کند؟ همین چند وقت پیش یک نفر آمده بود می‌گفت سال پیش خانه‌ای خریده، حتی اگر خواهر یا مادر خودش هم به خانه‌اش می‌آمده‌اند همسایه‌ها می‌گفتند مشخص است دیگر! کسانی هستند که می‌گویند خانه‌ای می‌خواهیم که کسی به کسی کاری نداشته باشد. می‌ترسند یکی بیاید هی سرک بکشد به زندگی و آبرویشان. بارها شده آمده‌اند اینها را به ما گفته‌اند؛ می دانید ؟ خانمی آمده بود می‌گفت چرا یکی از واحدها را به زنی فروخته‌ایم که طلاق گرفته و تنهاست. ما که تقصیری نداریم، تازه خانه را به پدر آن زن فروخته بودیم. خبر هم نداشتیم. به ما هم اصلا ربطی ندارد. خریده خب! مگر آدم وقتی طلاق گرفت دیگر حق زندگی ندارد؟ می‌دانید؟ ما آدم‌ها تا بلایی سر خودمان نیامده، به همه گیر می‌دهیم!»

قطب‌نمای سنگی!

طلاق، نکوهیده و همراه با مضرات است، اما به بیراهه رفته‌ایم اگر ستاره قطبی را رها کرده، با قطب‌نماهایی سنگی و ناکارآمد مسیر صحیح را گم کنیم! یعنی بعید نیست مضراتی که برای طلاق و نتایج آن برمی‌شمارند، ناشی از طلاق عاطفی باشد که پیش‌درآمد جدایی قانونی است و طولانی شدن آن عمق و گستره آسیب‌ها را بر طرفین و فرزندان و جامعه بیشتر می‌کند. بر این اساس، اگر از ترس افزایش آمار و قضاوت نادرست مردم یا مسئولان، جدایی دو تن سخت و طویل یا حتی ناممکن شود، راه مناسبی برای کاهش آسیب‌های فردی، فرهنگی و بویژه اجتماعی ناشی از تداوم زندگی همسران مشکل‌دار انتخاب نشده است؛ زیرا در روند طلاقی سریع و قانونی که فرهنگسازی مناسبی نگاه عمومی به جدایی را تصحیح کرده، انجام آن را آسان و وظایف و مسئولیت‌های دو طرف را در قبال یکدیگر و فرزندانشان مشخص و اجرایی کرده باشد، آسیب‌های فردی بسی کمتر و مضرات اجتماعی بسیار محدودتر است. برعکس، اگر روند دست‌وپاگیر آن ادامه یابد، درگیر و دار طولانی شدن مدت، جدایی عاطفی عمیق‌تر و شایع‌تر می‌شود. وقتی گلایه‌ها به لجبازی، فحاشی، تهدید و کتک‌کاری پیش روی فرزندان بدل شود، بر هم ریختن تعادل روحی ـ روانی افراد درگیر با آن افزایش می‌یابد و به فرزندان و اعضای خانواده، همسایه‌ها و حتی دیگران سرایت می‌کند. نگرانی برخی دست اندر کاران در همین قسمت شکل می گیرد که معتقدند به سبب عدم ارتباط زناشویی، روابط فرازناشویی نیز شکل می‌گیرد و با گسترش و فراگیری آن جرائمی چون ایراد جرح و قتل فزونی می‌یابد و از آنجا که تربیت فرزندان نیز در این میان فراموش یا دست‌کم گرفته می‌شود. انحرافات و جرائم فردی و اجتماعی متعدد دیگری از خانه به مدرسه و از آنجا به جامعه و دیگران کشیده شده، از همین طریق، عمومی و در میان اکثریت فراگیر و گسترده می‌شود ، البته اینجاست که می‌شود آنچه نباید بشود.

اگر طلاق قانونی را زلزله‌ای با بزرگای سه و چهار در ارکان خانواده و اجتماع بدانیم، طلاق عاطفی زلزله‌ای است با بزرگای شش یا هفت. شایسته است قطب‌نمای بهتری برای خروج از حیطه گسل و در امان ماندن از آوار آن به دست گیریم.


 منبع فرشید حسامی