همین چند ماه پیش بود که در یک برنامه زنده که از شبکه چهار پخش می شد نادر طالب زاده و وحید جلیلی درباره موضوعات فرهنگی گفت و گو می کردند. یادم هست که وحید جلیلی در اواسط بحث جمله ای با این مضمون گفت که چرا در کتاب فروشی های راسته انقلاب پوستر چگوارا به وفور پیدا می شود ولی همان های که ادعای آزاد اندیشی و روشن فکری دارند، حاضر نیستند پوستر چمران را بفروشند.

این موضوع ذهنم را عجیب مشغول کرد. درباره حرف وحید جلیلی مدت ها با خودم بحث می کردم. شاید چون پوستر چمران فروش نمی رود. شاید چون کسی سرمایه گذاری نمی کند. شاید چون مهندسین فرهنگی ما پست خود را به کتابفروش ها واگذار کرده اند و این چند ماه درگیری ذهنی منجر به آزمایش ساده ای شد.

تصمیم گرفتم بروم انقلاب و خطر جلب توسط شهرداری را به جان بخرم و گوشه خیابان پوستر چمران را در کنار پوستر چگوارا بفروشم. هم خودم جواب سوالهایم را پیدا کنم هم وحید جلیلی.

جای درنگ نبود و شوق دانستن نتیجه باعث شد من و همکارم گرمای چهل و شش درجه یک چهارشنبه داغ را به جان بخریم . راست می گفت. وحید جلیلی را می گویم. برای پیدا کردن پوستر “ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا” پزشک، چریک، سیاست‌مدار و انقلابی مارکسیست متولد آرژانتین هیچ مشکلی نداشتیم. در اولین پوستر فروشی نبش خیابان در استراتژیک ترین محل سه نوع پوستر با کیفیت از چگوارا یکی از اعضای جنبش 26 ژوئیه ِ فیدل کاسترو را پیدا کردیم .

روی یکی از پوستر ها زیر عکس چگوارا جمله ای از شریعتی نوشته بود (!) : و اگر خفه ام کنند سازش نخواهم کرد و ایمانم را قربانی مصلحت نمی کنم .

 

مغازه های پوستر فروشی دیگر و هر آنجایی که در محل عبور و مرور اکثر مردم بود و احتمال یافت شدن پوستر بود گشتیم. چگوارا بود. چمران نبود .

پوستر شاگرد اول دوره دکتری فیزیک پلاسمای دانشگاه برکلی، پوستر نماینده امام در شورای عالی دفاع، پوستر مردی که تهرانی ها شاید هر روز از اتوبانی که مزین به نام این شهید بزرگوار است عبور می کنند را در پوستر و کتاب فروشی های انقلاب پیدا نکردیم که نکردیم .

لاجرم دویست متر کارگر جنوبی را به سمت پاساژ مهستان گز کردیم به امید یافتن. باورم نمی شد. طبقه دوم مهستان در انتهای پاساژ سه پوستر فروشی بود که دو تایشان اصلا پوستر چمران نداشتند و یکی شان هم که داشت اسمش پوستر نبود. از عکس های دکتر چمران، فرمانده ستاد جنگ های نامنظم دوران دفاع مقدس را بدون هیچگونه چاپ گرافیکی و در قطع هایی به مراتب کوچکتر از پوستر چگوارا چاپ کرده بودند و جالب اینکه جملاتی از دکتر چمران را بدون توجه به جنبه های زیبا شناختی روی عکس کار کرده بودند.

 

مشکل آغاز شد. آن چند عکس کوچک و در قطع های نامتعارف از چمران قابل مقایسه با آن پوستر های شکیل از چگوارا نبود. لاجرم برای خالی نبودن عرضه استراتژی را همانجا عوض کردیم و چند پوستر شهید همت که نسبتا بهتر از پوستر های چمران کار شده بود تهیه کردم.

وقت آزمایش بود. در کنار یکی از دستفروش های کتاب های مستعمل و قدیمی بساط کردیم . همکارم در پست عکس گرفتن و با فاصله منصوب و من در پست فروشندگی.

راستش را بخواهید بی تفاوت ها بیشتر از کسانی بودند که سر می چرخواندند و به پوستر ها نگاه می کردند، لاجرم به تقلید از باقی دستفروش ها تبلیغ لفظی را شروع کردم : ” پوستر چگوارا، پوستر چمران، پوستر انقلابیون، پوستر چریک های تاریخی ”

این کار تعداد کاوشگران را بیشتر کرد. عده ای زیر لب می خندیدند و در گوش همراهشان زمزمه ای می کردند و می رفتند. عده ای می ایستادند و یک نگاه پرسشگر به پوستر ها و یک نگاه به من . عده ای می رفتند و ده متر نشده برمی گشتند.

چند نوجوان ایستادند و پرسیدند که اینها که هستند و بعد از توضیح اجمالی من گفتند “اگر پوستر رونالدو، ژاوی یا وسی را داشتی می خریدیم ” و با اشاره به همه پوستر ها ” کی حاضره اینا رو بزنه در و دیوار خونش ”

اولین خریداران دو پسر جوان بودند که پوستر چگوارا را می خواستند. در جواب پرسشم که چرا چمران نمی برید ، گفتند چمران را که همیشه بنر و پوسترش را می بینیم. بالاخره یک پوستر چگوارا خریدند و رفتند .

 

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اوایلش فکر کردم کار و کاسبی پوستر فروش ها کساد است که خریدار ندارم، اما انگار نقطه بساطمان خوب نبود، بنابراین با اولین برخورد از طرف مافیای دستفروشان میدان انقلاب، بساط را جمع کرده و به سمت چهار راه ولی عصر دویست سیصد متر کوچ کردیم . و دوباره بساط چمران و چگوارا .

اولین خریدار پوستر چمران زن و مرد جوانی بودند که در پاسخ پرسشم که چرا چگوارا نمی برید گفتند که نمی شناسیم . قیمت چگوارا را تا نصف پایین آوردم اما آنها شهید دهلاویه را به چهره فتوژنیک و پوستر گرافیکی چریکی که نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام می‌برد و او را الهام‏دهنده‏ی آزادی برای تمامی کسانی می‏داند که آزادی را دوست دارند، ترجیح دادند .

مرد میانسالی با چهره ای موجه آمده بود نصیحتم می کرد که تا بیوگرافی اینها را به مردم نگویم و مردم نشناسند نمی خرند. می گفت اهل پوستر نیستم، ولی اگر پوستر چمران بزرگ تر و با کیفیت تر بود می خریدم .

یک مرد میانسال دیگر از همت خوشش آمده بود و همه اش را برد . نمیخواستم بدهم چون هدفم پوستر فروشی نبود، اما اصرار می کرد، ناچار فروختم .

برای خودم جالب بود شاید برای وحید جلیلی هم جالب باشد که بداند یک ساعت از آغاز به کار پوستر فروشی نگذشته بود که پوستر های چمران را به قیمت خرید فروختم. همانهایی که فکر می کردم به دلیل عدم کیفیت و کار گرافیکی روی دستم باد کند. ولی هنوز دو پوستر بزرگ چگوارا و سه پوستر کوچکش روی دستم مانده بود

 

خیلی ها چمران را می شناختند و خیلی ها هم نه . همین امر در مورد چگوارا صادق بود . بار ها جمله ” این کیه ؟ ” که اشاره به هر کدام از پوستر ها داشت را از زبان مشتریانم شنیدم . و نکته جالب اینکه کسی پیدا نشد که هر دو پوستر چمران و چگوارا را با هم بخواهد.

چگوارا روی دستم باد کرده بود و گرمای هوا باعث شد هزار و پانصد تومان را بشکنم به هزار بلکه بخرند. نشد . بالاخره با یک سوم قیمت برای چگوارا مشتری پیدا کردم و بساط جمع شد .

من مهندس فرهنگی این جامعه نیستم . تحصیلات عالیه ام مرتبط با تصمیم گیری فرهنگی برای جامعه خودمان نیست. اما کمبود جریان فرهنگ ساز داخلی را حس می کنم، فقدان کمیته مهندسی اجتماعی که در ظهور و بروز نمادها و ریزه کاری های فرهنگی تصمیم گیری کند را با تمام وجود درک می کنم. از خودم می پرسم که چرا نوجوان ما باید رونالدو و مسی را به چمران ترجیح دهد. چرا فرهنگ سازی، یله و رها در اختیار تصمیمات شخصی فروشندگان و مغازه دارن است؟ و چرا من باید برای تهیه پوستر چمران به دردسر بیافتم و آخر هم آنچه می خواهم پیدا نکنم؟